SANYA NEWS
فرهنگی

شمیسا موج؛ نماد اراده و توانمندی زنان

نوشته شده توسط admin در تاریخ 28 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 107


شمیسا موج؛ نماد اراده و توانمندی زنان

شمیسا موج در دهم دلو/بهمن‌ماه، سال‌‌۱۳۶۰‌خورشیدی در دهکده‌ی پیاوشت مربوط شهر‌ستان رخه‌ی استان پنج‌شیر زاده شد.

بانو موج، در یک خانواده‌ی دانش‌پرور و روشن‌نگر پرورش‌یافته است پدر‌بزرگش ده‌ملا عطا‌الحق نام‌داشت و از سالکان مولانای بلخ و یکی از مثنوی‌خوانان زمان خویش پنداشته می‌شود.

پدرش سرهنگ ولی‌الله « عطایی» از نظامیان برجسته و مادرش بانو کریمه « عطایی» که هردو، دوست‌دار شعر و ادب بوده‌اند.

مردم پنج‌شیر فرهنگ ویژه‌ای خود را در پیوند به آموزش و پرورش در سطوح ابتدایی داشته‌اند.

 در  مساجد، پس از آموختن قرآن، کتب دینی و اشعار بزرگان زبان و حوزه‌ی پارسی توسط علمای‌دینی تدریس می‌شود.

شمیسا موج اگرچه هیچ‌گاه برای آموزش‌های دینی به مساجد نرفته است، اما به‌همان شیوه فرهنگ اصیل زادگاهش، پس از آموختن قرآن، کتاب‌های موزون شعر، پنج‌گنج و حافظ را نزد مادرش آموخت.

بانو موج پیش از آنکه ره‌ِسپار مکتب شود، به‌سبب شوق و علاقه‌ای که به خواندن و نوشتن داشت، آموزش‌های ابتدایی و آشنایی با واژه‌ها را نزد مادر بزرگوارشان نیز فراگرفته بود.

شمیسا در سال ۱۳۶۷ خورشیدی در کابل شامل مکتب گردید، مکتب را به‌پایان نرسانده بود با آمدن طالبان، درب مکاتب و مدارس به‌روی دختران بسته‌شد.

شمیسا با علاقهٔ وافری که به ادبیات داشت، شرایط سخت و تنگ‌نای بسته‌بودن مکاتب را با مطالعه‌ی داستان و شعر عوض می‌کرد و هم‌چنین با مکتب نو‌بنیادی که برای دختران در زادگاه‌اش « پیاوشت» در دور اول مقاومت همکاری داشته است.

پس رهایی کشور از اشغال در سال ۲۰۰۱، بانو موج مادر دو فرزند بود و زمینه‌ای ادامه تحصیلات و فرا‌گیری بیش‌تر میسر نشد.

 بانو موج باور دارد « شاید شعر در خون من عجین بود؛ اما پیدایش نکرده بودم چون اولین نظم‌گونه را در چهار بیت در صنف چهارم نوشته بودم»،

او می‌گوید: بسیار دیر به‌طور جدی دنبال شعر رفته است از سال ۱۳۹۲‌خورشیدی شعرهای نظم‌گونه به سراغش می‌آمد اما سرایش آگاهانه‌ و جدی‌تر از سال ۱۳۹۷ به این‌سو ادامه یافته است.

شمیسا موج طبع موزون دارد و در قالب‌های غزل، چهارپاره، مثنوی، رباعی، دوبیتی و سپید طبع‌آزمایی نموده است و تا حال سه مجموعه‌ی شعری  در راه چاپ دارد مجموعه‌ی را که با هم‌کاری «گروه هم‌زبانان» به چاپ رسانده است دیوان شعریِ که « جوانه در کویر» نام دارد.


شمالی لاله زارانت کجا شد 

جوان مردان و شیرانت کجا شد

نباشد ارغوان زار تو زخمی 

زمستان و بهارانت کجا شد


ز پنجشیر و ز آزادی برایت 

گل سنجد ز آبادی  برایت 

به تورنتو به پیغام میفرستم 

تمام  عطر دل شادی برایت 


تمام خوشه ها خرمن نشد گل 

شراب انگور کوهدامن نشد گل 

خزان آمد به یغما برد برگش 

سرود غنچه ها سوسن نشد گل 

موضوع و مفهوم اشعار بانو موج بیش‌تر از محرومیت‌های جامعه، استقلال‌طلبی، آزادی‌خواهی، عشق و صدای دختران و زنان پیرامون‌اش می‌باشد.

بانو موج می‌گوید: در اوایل برای خودم می‌سرودم تا دنیایی بسازم برای نارسیدن‌ها و نیافتن‌هایم؛ و بعد وقتی با رسانه‌های شنیداری و دیداری و جمعی‌، رادیو و مجلات شریک ساختم، پس از آن دریافتم علاقه‌مندان سرایش‌ها و مخاطبین با خوانش اشعار هر یکی خود را در لا‌بلای سرود‌ها می‌یابند و این نگاه، انگیره‌ای بیش‌تری برایم بخشید تا به سرودن ادامه بدهم.

بانو موج چند سال است که با جمعی از زنان در «گروه زن شعر آفرینش» همکار است و در آن گروه هر ۱۵‌روز مسئوول موزون‌سرایی می‌باشد.

غزل

در زیر باران گام‌هایم را شماریدم 

گویا نفس‌های خدا را یک‌ به‌ ‌یک دیدم 


سیر نگه با دل قیامت می‌کند گاهی 

تا در عبور سایه‌ها ‌مهرش پرستیدم 


از عشق می‌پرسی قیامت می‌کند گاهی 

دریاست ما را جرعه‌‌‌یی یک‌قطره نوشیدم 


از درد شیرینش تن و جانم به رقص آمد

پیراهن سرخ شقایق را که پوشیدم 


امید را در باغ بادام از نگاه سبز -

آموختم وقتی گلی از شاخه‌ای چیدم 


لبریز بود از زنده‌گی صوت قناری‌ها 

در رگ-رگ  برگ صنوبر نامه‌ها دیدم 


هنگامه‌ای عشق از قشنگی می‌برد هوشم 

در دامن گل‌رنگ هستی هر چه بوییدم 


کردم رها خود را در اوج آسمان او 

‌با کهکشان بی‌نظیرش باز پی چیدم

چند دوبیتی و رباعی ‌

هندوکشی‌ام، زمانه تقدیر مرا 

وارونه رقم زده زمان تیر مرا 

تاریخ شکوه قامتم میدانید 

هر گز نشنید، کس مزامیر مرا 


«کابل کابل ترانه» را با خود برد 

شهر خوش شاعرانه را با خود برد 

در بال کبوتر دلم پر زد و رفت 

وقتی همه آشیانه را با خود برد 

 

کنگینه‌ که از شهد، شمالی باشد 

نوشین می ناب بی خیالی باشد 

انگور لبت سرور و مستی ندهد 

وقتی سخنت ز عشق خالی باشد 


از قله‌ی اندراب سرد آمده ای 

 دل گرمی فارس، از نبرد آمده ای 

قربان نگاه وحشی ات آزاده 

با فر و شکوه، مردِ مرد آمده ای 


پنجشیر و مقاومت چو‌ کوه های بلند 

سرشاری و آزاده گی آوای بلند 

پیوند شده به خون هندوکشیان 

نی گفتن و رستگاری از نای بلند 


خون دادی که من نفس بگیرم اینجا 

جان دادی و جاودانه تر ساخت ترا 

گفتی که به فانوس کنم ره روشن 

خورشید شدی که تا شود پنجره وا


شمالی ارغوان زارش قشنگ است 

بلندای سپیدارش قشنگ است 

درخشیده به تاریخش عیاران 

جوان مردان بیدارش قشنگ است 


پلنگ وحشیی بی باک آمو 

بپر از قله و سنگ و جر و جو 

ز بن بست زمان بگذر به تدبیر 

رها شو کوه در کوه  بره آهو 


به پروان شهر رزم و استقامت 

به کاپیسا شکوه است و شهامت 

ز پنجشیر و بلندای غرورش 

به تاریخ حک شده نام شهادت 


شهامت را شدی الگو به سنگر 

فدایت میشوم ای جان مادر 

بگیر تلخان به چنته راه دور است

الهی دشمنانت زار و پر پر 


بیاور یک سبد لبخند لطفن

دوبیتی ورباعی  چند لطفن

غزل انگور شیرین شمالیست

بخوان گل واژه های قند لطفن 


برایت توت تلخان هدیه دارم 

شیرینی شبرغان هدیه دارم 

چه زیبا آمدی از شهر کابل 

قزلباشی به تو جان هدیه دارم 

شمیسا

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر