SANYA NEWS
فرهنگی

عشق یخ زده

نوشته شده توسط admin در تاریخ 3 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 165


عشق یخ زده

بخش‌ اول:

سردی هوا ۹- درجه سانتی گر‌اد بود و هوا چنان خنک و یخ زده بود، که بند، بند استخوان آدمی را میسوزاند، حبیب انتظار زنگ فرشته را می‌کشید و گاه، گاه به صفحه موبایل خود نگاه می‌کرد و دوباره با گرمی تَف دهان خود دستان چملک و یخ زده‌ی خود را کُف می‌کرد و دوباره به بالا های کوه زنبورک نگاه می‌کرد، تا شاید قد فرشته نمایان شود، اما با هر بار نگاه کردن به سمت دامنه‌ی کوه که آنجا خانه فرشته بود، نا امید شده دوباره چند متری رفت و آمد می‌کرد، که چند لحظه این سرمای طاقت فرسا را فراموش کند. اما نمیشد، آنجا بیشتر طاقت آورد چون از بس که هوای سرد نسبت به دیگر ساحات کابل داشت، آنجا را یخدان نامگذاری کرده بودن. نیم ساعت این سختِ گذشت و خبر از فرشته نبود، حبیب موبایل را کشید به شماره فرشته زنگ زد مصروف نشان داد. 

 حبیب آه! میکشید و کُف می‌کرد و رو به آسمان نموده خدا، خدا می‌کرد، ده دقیقه‌ی دیگر هم انتظار کشید، که شاید فرشته برایش تماس بگیرد، یا هم برای دیدنش به کوچه پایین یخدان بیاید تا باشد، این بی قراری هایش تسلای دل شود.

ده دقیقه سپری شد و هیچ زنگ و اثری از فرشته نبود. حبیب دقایق دیگر را نیز انتظار کشید، اما باز هم نشانه‌ی از زنگ و پیام فرشته نبود، غمگین سر تپانده سمت چوب فروشی های یخدان را گرفت. چند قدمی گذاشته بود، که زنگ پیام به هشدار در آمد، همینکه موبایل را از جیب کشیده به پیامخانه وارد شد، پیام فرشته بود. روی صفحه نوشته آمد، حبیب! من نامزد شده‌ام، دیگر انتظار آمدن من نباش و این را قبول کرده و مرا فراموش کن…

حبیب نگاهِ به کمر کوه کرد، که فرشته از کلکینچه با لباس سرخ قد کشید و به سمت او خیره شده، سرش دورِ زد اما به پا ایستاد و زهر خندی کرد و این چنین گفت؛

لاشریک له، نوشته زندگی 

بعد تنهایی به تنهایی رویم…

نویسنده: میراجان امیری

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر