SANYA NEWS
سیاسی

هویت «افغان» در پاتلاق تاریخ و میراث سلطه؛ تحمیل یا تحویل؟

نوشته شده توسط admin در تاریخ 10 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 203


هویت «افغان» در پاتلاق تاریخ و میراث سلطه؛ تحمیل یا تحویل؟

هویت ملی در افغانستان از آغاز شکل‌گیری این جغرافیا و دولت تا امروز یکی از پیچیده‌ترین و مناقشه‌برانگیزترین مباحث سیاسی و اجتماعی بوده است. در میان این همه اصطلاحات هویتی، واژه «افغان» جایگاهی ویژه و بحث‌برانگیز داشته و دارد؛ زیرا برخلاف بسیاری از کشورها که هویت ملی آن‌ها از دل فرایندهای اجتماعیِ تدریجی و توافق‌های تاریخی شکل گرفته است، «افغان» به عنوان هویت ملی مسیری متفاوت، ناهموار و عمیقاً سیاسی را پیموده و با شعار «ملی» بر مردم تحمیل شده است. این واژه در اصل اشاره به یک قوم مشخص داشته و اساس آن متعلق به قوم افغان یا پشتون است، متون معتبر فارسی و عربی چون حدودالعالم (سده‌ی چهارم هجری)، تاریخ بیهقی، آثار جغرافیه ‌دانانی چون، یعقوبی و حتی گزارش‌های اولیه‌ی مورخان هندی و بابریان همچون، «ابوالفضل علامی»، واژه «افغان» را مشخصاً برای پشتون‌ها یا قبایل کوهستانی شرق یا همان کوه‌های سلیمان به‌کار برده‌اند؛ گروهی که در منابع بابری به‌عنوان «اوغان» یاد شده‌اند.

تا پیش از سده‌ی هجدهم، سرزمینی که امروز افغانستان خوانده می‌شود، نام‌ رسمی آن خراسان، بود. جغرافی‌دانان مسلمان، همچون مولف «معجم‌البلدان» و «مسالک و ممالک»، هیچ‌گاه از «افغانستان» به‌عنوان یک واحد سیاسی یاد نکرده‌اند. بررسی‌های دقیق پژوهشگران مدرن مانند «دوپری» (۱۹۸۰) و گریگوریان (۱۹۶۹) نشان می‌دهد که «افغانستان» به‌عنوان نام رسمی نخستین‌بار در اسناد دیپلماتیک سده هجدهم و در توافقات میان «درانی‌ها و کمپانی هند شرقی پدیدار» شد و این ظهور بیشتر محصول «تحولات سیاسی» بود تا این که یک فرایند اجتماعی باشد.

اما در گذر زمان در درون مرزهای افغانستان کنونی بدون این که شهروندان افغانستان که متشکل از اقوام مختلف هستند و نقشی در پذیرش آن داشته باشند این واژه به نشانه‌ی «هویت رسمی و ملی» بر آن‌ها تحمیل شده است. چنین تغییر بنیادینی تنها با روندهای طبیعی اجتماعی توضیح‌پذیر نیست؛ بلکه نیازمند بررسی مناسبات قدرت، روش‌های دولت‌سازی، تاریخ‌نگاری رسمی، تحولات فرهنگی و دگرگونی‌های اجتماعی در دوره‌های مختلف است.

در دوران احمدشاه درانی (۱۷۴۷) نخستین شکل از دولت‌سازی قبیله‌ای پدید آمد. «افغان» در این مرحله هنوز یک نام قومی بود و نه ملی. اسناد کمپانی هند شرقی، به‌ویژه گزارش‌های «الکساندر برنز» (۱۸۳۴)، «هنری راولینسن» و «الکساندر همیلتون»، نشان می‌دهد که اروپایی‌ها نیز این واژه را معادل «پشتون» به کار می‌بردند. بنابراین، زمانی‌که دولت درانی به نام «افغانستان» شناخته شد، این یک نام حکومتی بود، نه هویت ملی و فراگیر. مورخان معاصر مانند کینگزلی (۲۰۰۸) خاطر نشان می‌کنند که جامعه‌ی آن روزگار افغانستان مجموعه‌ای از واحدهای قبیله‌ای و محلی بود و هیچ عنصر مشترک در سطح ملی وجود نداشت؛ زبان واحد، تاریخ مشترک، حافظه ملی و یک اقتصاد یک‌پارچه در این جغرافیا شکل نگرفته بود و این جغرفیا با این الگوها هنوز بیگانه آشنایی نداشت.

ریشه‌شناسی این واژه نیز نشان می‌دهد که «افغان» در متون تاریخی پیشامدرن، از جمله آثار جغرافیا‌دانان مسلمان، مورخان و سفرنامه‌های هندی، به‌صورت مشخص برای اشاره به پشتون‌ها یا قبایل خاصی از آن‌ها به کار رفته است. درحالی‌که واحد سیاسی یا جغرافیایی که به آن «افغانستان» گفته شود، تا سده‌های اخیر وجود نداشت، اما سرزمین‌هایی چون آریانا و خراسان، غرجستان، غور، بدخشان، بلخ و کابلستان نام‌هایی بودند که مردم و تاریخ‌نویسان با آن‌ها خو گرفته بودند. چنان‌که پژوهشگران کلاسیک مانند دوپری و گریگوریان نشان داده‌اند، گذشته‌ی این منطقه بیشتر با نام‌های فرهنگی و مدنی شکل گرفته بود تا مفاهیم قومی یا هویت‌های متمرکز. در چنین بستری، واژه «افغان» تنها یک نام قومی بود که ربطی به هویت ملی نداشت و از این‌رو، تبدیل آن به نشانه‌ی ملیت طی فرآیندی به شدت سیاسی و در چارچوب پروژه‌ی دولت‌سازی و نه یک اتفاق طبیعی اجتماعی انجام شده است.

این تغییر هویتی با تأسیس دولت درانی از سوی احمدشاه ابدالی که شهرت بیشتر به احمدشاه درانی دارد، در قرن هجدهم آغاز شد. امپراتوری درانی، هرچند گسترده و قدرتمند بود، اما ماهیت آن بیشتر قبیله‌محور و نظامی بود و بخشی از عمر آن در لشکر کشی و اشغال‌گری گذشت؛ به‌گونه‌ای که ساختار سیاسی و اداری آن انسجام مدرن نداشت و نمی‌توانست برای همه‌ی گروه‌های قومی یک هویت مشترک ایجاد کند. برخی پژوهشگران این دوره را نه دوره‌ی «ملت‌سازی» بلکه «سلطنت‌سازی» می‌دانند؛ یعنی فرآیندی که بیشتر بر پایه‌ی وفاداری‌های قومی و ساختارهای قدرت مبتنی بر خویشاوندی قبیله‌ای پیش می‌رفت. از این‌رو، هرچند نام «افغان» به‌عنوان نشانه‌ی حاکمیت سیاسی ظاهر شد، اما هنوز به هویت ملی همه‌ی باشندگان این سرزمین تبدیل نشده بود.

تحولی بنیادین در دوره‌ی عبدالرحمان خان (۱۸۸۰–۱۹۰۱) اتفاق افتاد. او نخستین فرمانروای افغانستان بود که پروژه‌ی دولت‌سازی متمرکز را با روش‌های سخت‌گیرانه، خشونت‌بار و گاه قهری به پیش برد. عبدالرحمان برای نخستین‌بار مفهوم «زیر یک بیرق آوردن مردم» را به‌صورت یک پروژه‌ی حکومتی دنبال کرد؛ سیاست‌های عبدالرحمان خان که در کتاب تاج التواریخ با افتخار ثبت شده، شامل؛ سرکوب گسترده هزاره‌ها(۱۸۹۱–۱۸۹۳)، جابه‌جایی اجباری قبایل غلزایی، انتقال پشتون‌ها به شمال (اقوام یوسفزی، مهمند، شینواری)، ایجاد دفترهای تابعیت، و آغاز رسمی روند «پشتون‌سازی دولت» بود.

در این دوره، واژه‌ی «افغان» از سطح نام قومی به سطح هویت سیاسی ارتقاء داده شد و حاکمیت تلاش کرد آن را بر تمام گروه‌های قومی تحمیل کند. این سیاست‌ها، همان‌گونه که بارفیلد و روبین توضیح داده‌اند، «مبدأ مهندسی هویت از بالا» معرفی شد. در این مرحله، «افغان» رسماً در اسناد دولتی به معنای «شهروند» تعریف شد؛ اما این تعریف در عمل تنها هویت گروه حاکم را بازتاب می‌داد، اما در واقعیت، هویت رسمی دولت از هویت قومی جدا نبود. 

قرن بیستم؛ آموزش رسمی، ناسیونالیسم دولتی و تثبیت مفهوم افغان:

با مدرن‌سازی دولت پس از امیر حبیب‌الله و امان‌الله، نهادهای آموزشی، جزوه‌های درسی، نشریات دولتی مانند سراج‌الاخبار و سپس انیس و اصلاح، نقش مهمی در نهادینه‌سازی واژه افغان داشتند. تحلیل‌های انجام‌شده بر کتاب‌های درسی تاریخ (امین، ۱۹۷۰؛ پژوهش‌های سعدالدین، ۲۰۱۴) نشان می‌دهد که تاریخ رسمی، چهره‌های پشتونی را قهرمانان ملی معرفی کرد، نقش اقوام دیگر در تاریخ‌نگاری حذف یا کم‌رنگ شد و واژه افغانستان به‌تدریج جای خراسان را گرفت.

این مرحله را می‌توان «تحویل نسبی» نامید؛ زیرا بخش‌هایی از جامعه، به‌ویژه شهرنشینان و نخبگان اداری، این هویت را در سطح سیاسی و در چهارچوب اداری پذیرفتند. اما این هویت همچنان با واقعیت جامعه‌ی چندقومیتی افغانستان همخوانی نداشت، زیرا ساختار قدرت همچنان در کنترل یک گروه قومی مشخص بود و نظام سیاسی دچار تمرکزگرایی شدید باقی ماند. درنتیجه، جریان‌های قومی، فرهنگی و زبانی احساس کردند که هویت رسمی نمی‌تواند بازتاب‌دهنده‌ی تجربه‌ی تاریخی و فرهنگی آن‌ها باشد.

حاکمان قدرت در این دوره تنها بر تحمیل این واژه افغان به عنوان هویت ملی بسنده نکرده و تلاش‌های سیستماتیک صورت گرفت تا مسائل فرهنگی، زبانی، تاریخی و سایر موارد مربوط به سایر اقوام افغانستان را رنگ و بوی « افغان/پشتونی» بدهند.

به عنوان مثال؛ در حوزه زبان، سیاست‌گذاران دولتی کوشیدند مفاهیم و واژگان اداری، حقوقی و علمیِ فارسی را حذف کرده و معادل‌های پشتو را جایگزین سازند و همچنان نام‌های اداره‌های دولتی را نیز پشتو سازی کنند، مثلا؛ «دادستانی‌کل» جایش به «لوی سارنوالی»، «دادگاه عالی» به «ستره‌محکمه» و «شهرستان» به«به «ولسوالی» تغییر داده شد، اقدامی که از آن با عنوان «ترمینولوژی ملی» یاد شده است و این اصطلاحات را در قوانین تصویب کردند، اما در واقع و اصل ماجرا این یک پروژه و فرایند نظم‌مند حذف و کنارزدن زبان فارسی از عرصه رسمی بود. 

این جایگزینی‌ها نه‌تنها در مکاتبات، اسناد و اداره‌های دولتی رخ داد، بلکه در قوانین تصویب‌شده، اصطلاحات نظامی، نظام رتبه‌بندی اداری و ادبیات دانشگاهی نیز اعمال شد. همچنان تغییر نام مکان‌ها، تحریف پیشینه‌های تاریخی و برجسته‌سازی نمادهای یک قوم به‌عنوان نماد ملی، بخشی از این روند به حساب می‌آید که هدف آن تضعیف تنوع فرهنگی و زبانی و اعمال برتری طلبی قومی بوده است.

اما این ناتوانی ساختاری سبب شد که در مرحله‌ی بعدی تاریخ افغانستان، یعنی دوره‌ی جنگ‌های داخلی، مهاجرت گسترده را رقم زد. میلیون‌ها شهروند افغانستان در ایران و پاکستان با تجربه‌های جدید هویتی مواجه شدند. پژوهشی که «نیل گرین» پژوهشگر بریتانیایی (۲۰۱۳) درباره ادبیات مهاجرت انجام داده است، نشان می‌دهد که مهاجران هویت‌های محلی و قومی خود را تقویت کردند، در ایران بیشتر با هویت « تاجیک یا خراسانی» و در پاکستان با هویت «افغان» معرفی می‌شدند و پس از بازگشت، هویت‌های ترکیبی و چندگانه پدید آمدند.

پس ازسال ۲۰۰۱ میلادی که تحولات جدید در افغانستان به وجود آمد با آزاد شدن رسانه‌ها و شکل‌گیری جامعه مدنی، برای نخستین‌بار امکان بیان آزادانه‌ی هویت‌های مختلف به‌وجود آمد. از آن پس، هویت ملی رسمی بار دیگر زیر پرسش قرار گرفت؛ زیرا مردم دریافتند که «افغان» نه هویت ملی، بلکه ریشه قومی و هویتی دولتی است.

پژوهشگران پنج دلیل ساختاری ارایه کرده‌اند:

۱. هویت‌سازی از بالا؛ مردم در ساخت هویت نقش نداشته‌اند؛ دولت برایشان هویت تعریف کرده است. ۲.تمرکز قدرت در یک قوم هویت رسمی منعکس‌کننده تجربه‌ی زیسته همه‌ی اقوام نیست

۳. نبود تاریخ‌نگاری فراگیر، تاریخ رسمی تک‌روایتی و زیر سلطه حاکمان و در دربار نوشته شده و بیشتر جعل و به‌دور از واقعیت است.

۴. فروپاشی‌های سیاسی مداومهر بحران سیاسی، مسئله هویت را دوباره شعله‌ور می‌کند

۵. چندلایگی واقعی جامعه یک هویت واحد نمی‌تواند تنوع واقعی جامعه را در خود جمع کند.

بر اساس شواهد تاریخی و تحلیل‌های معاصر، هویت «افغان» به‌طور کامل «تحمیلی» بوده و  «تحویل» آن تنها در چهارچوب اداری رسمیت داشته است. در واقع ریشه، تحمیل این هویت بر مردم با آغاز حاکمیت عبدالرحمان آغاز و در دوره‌های مدرن، تا حدی تلاش شده که آن شکل تحویلی به‌ویژه در شهرها به‌خود بگیرد، اما در سطح فرهنگی- اجتماعی، هیچ‌گاه این واژه به عنوان هویت ملی فراگیر نشده و در حوزه‌ی سیاسی نیز همواره منبع منازعه بوده است.

پس از سال ۲۰۰۱ و با تأسیس حکومت موقت و تصویب قانون اساسی جدید، واژه «افغان» باز هم به عنوان «هویت ملی» در قانون اساسی جدید افغانستان درج و تصویب شد. با این حال، اتهام‌های جدی‌ای علیه برخی رهبران قومی، به‌ویژه رهبران جهادی و غیرپشتون، مطرح است، زیران آن‌ها که نمایندگان بخش قابل توجهی از مردم افغانستان در نشست تصویب قانون اساسی بودند، به باور برخی منتقدان، با مصالحه و معامله، به «ملی شدن» واژه افغان به عنوان «هویت ملی» در قانون اساسی تن دادند. این موضوع طی ۲۰ سال گذشته محل بحث‌های گسترده در محافل سیاسی و رسانه‌ای بوده و همچنان از مسائل حساس در تحلیل تاریخ معاصر افغانستان محسوب می‌شود.

با این حال اما تحول جدید در افغانستان و آزادی بیان که زمینه را برای ظهور رسانه‌های جمعی به‌ویژه تلویزیون‌های خصوصی، اینترنت و شبکه‌های اجتماعی فراهم کرد، فرصت بیان هویت‌های قومی، زبانی و محلی را نیز مساعد ساخت و به گفته‌ی پژوهشگرانی چون «نیل گرین»، افغانستان پس از ۲۰۰۱ صاحب یک «فضای هویت چندلایه» شد؛ فضایی که در آن فرد می‌توانست هم‌زمان هزاره، تاجیک، پشتون، اوزبیک، ایماق، بلوچ ترکمن و و و به عنوان شهروندان افغانستان، پناهنده سابق، مهاجر فعلی و عضو جامعه جهانی باشند و چنین پیچیدگی‌ای ساختار هویت رسمی را به چالش کشید، زیرا مفهوم تک‌لایه‌ی «افغان» نمی‌توانست و نمی‌تواند از عهده‌ی نمایش این تنوع برآید.

در همین دوره، بحران‌های سیاسی و فروپاشی‌های مقطعی بار دیگر نشان دادند که هویت رسمی شکننده است. هر بار که دولت تضعیف می‌شود، نزاع بر سر هویت شدت می‌گیرد. گروه‌های مختلف سیاسی و قومی از واژه «افغان» برداشت‌های متفاوتی دارند و آن را به ریشه و مبنای اصلی که به قوم خاص بر می‌گردد ربط می‌دهند و خود شامل این پدیده نمی‌دانند و در غیر آن باید از هویت خود کنار بروند، برای اقوام غیر پشتون، این واژه تنها یک اصطلاح اداری یا پاسپورتی است؛ اما سران و رهبران پشتون با اندیشه‌ و افکار متفاوت تاکید بر این  دارند تا این هویت را بر دیگران تحمیل کنند و سایر اقوام افغانستان باید آن به عنوان هویت ملی بپذیرند، ولی سایر شهروندان باورشان این است که  واژه «افغان» دیگر نه تنها هویت ملی برای شان محسوب نمی‌شود، بلکه  این نماد برامده از دل یک سنت دیرینه سلطه‌گری و سرکوبگری برا آن‌ها تحمیل شده است و برای گروهی کوچک، هویت ملیِ مطلوب و آرمانی محسوب می‌شود. 

این چندپارگی نشان می‌دهد که تنازع بر سر هویت صرفاً یک اختلاف زبانی یا فرهنگی نیست، بلکه ریشه در ساخت دولت و تاریخ توزیع قدرت دارد. اگر دولت در افغانستان بر پایه‌ی مشارکت واقعی همه اقوام شکل نگرفته و سیاست هویتی از بالا تحمیل شده، طبیعی است که واژه‌ی «افغان» نتواند هویتی فراگیر بسازد. در تحلیل این وضعیت، می‌توان گفت که هویت افغان از کاملا تحمیلی است، زیرا دولت‌های مختلف آن را از بالا، از طریق آموزش رسمی، قوانین تحمیلی و خود ساخته، اسناد دولتی و روایت‌های که با جعل تاریخی پیوند زده شدند گسترش داده شد.

با وجود این، پرسش بنیادین باقی می‌ماند؛ آینده‌ی هویت ملی افغانستان چه خواهد شد؟ پژوهش‌های جدید در حوزه‌ی ملت‌سازی نشان می‌دهند که هویت ملی پایدار زمانی شکل می‌گیرد که حاصل گفت‌وگوی اجتماعی و توافق جمعی باشد، نه محصول یک‌جانبه‌ی دولت یا گروه غالب. افغانستان برای عبور از بحران‌های تاریخی نیازمند یک «هویت توافقی» است؛ هویتی که بر اساس عدالت تاریخی، احترام به تنوع قومی و فرهنگی، پذیرش چند زبانگی و بازتاب تجارب واقعی مردم ساخته شود. چنین هویتی می‌تواند از پایین به بالا شکل گیرد و در نتیجه، مقاومت اجتماعی در برابر آن کمتر خواهد بود. در این چشم‌انداز، هویت ملی نه انکارکننده‌ی هویت‌های قومی است و نه بر آن‌ها سلطه دارد؛ بلکه لایه‌ی مشترکی است که تنوع‌ها را در خود جمع می‌کند و امکان زیست مشترک را فراهم می‌سازد.

به همین دلیل، بحث هویت افغان نباید به تقابل‌های صفر و یک تقلیل یابد. مسئله‌ی اصلی این نیست که «افغان» بودن خوب است یا بد، یا اصلاً باید باشد یا نه. مسئله‌ی اصلی این است که چه کسی هویت ملی را تعریف می‌کند و این تعریف با چه سازوکارهایی تثبیت می‌شود. اگر این تعریف محصول اراده‌ی یک قوم، یک زبان یا یک جریان سیاسی باشد، طبیعی است که گروه‌های دیگر آن را نپذیرند. اما اگر در یک فرآیند دموکراتیک و با مشارکت واقعی همه‌ی گروه‌ها شکل گیرد، می‌تواند به هویتی پایدار و فراگیر بدل شود. در نهایت، آینده‌ی سیاسی افغانستان وابسته به این است که آیا مردم این کشور خواهند توانست بر سر یک هویت ملی عادلانه و مشترک به توافق برسند یا نه؟

سود و زیان تحمیل واژه «افغان» و پیامدهای آن بر شکاف‌های هویتی:

حالا بحث بر سر این‌که اصرار بر «افغان شدن» همه شهروندان افغانستان نه تنها به حل بحران هویت ملی کمک نکرده است، بلکه شکاف‌های اجتماعی و بی‌اعتمادی میان اقوام را تشدید کرده و امروز این مسئله به یکی از گره‌گاه‌های اصلی اندیشه‌ی سیاسی افغانستان بدل شده است. بررسی تاریخی تحولات هویتی نشان می‌دهد که تحمیل این واژه نه یک پروژه‌ی طبیعی ملت‌سازی، بلکه ابزاری سیاسی در دست نخبگان پشتون برای تثبیت برتری نمادین و فرهنگی بوده و است. «افغان» در سنت تاریخی همواره نام قومی پشتون‌ها بوده است و هنگامی که این واژه به‌عنوان نام ملی بر تمام ساکنان سرزمین تحمیل شد، مرز میان «هویت ملی» و «هویت قومی» مبهم گشت و این ابهام، به‌جای ایجاد وحدت، حس حذف‌شدگی و نابرابری نمادین را در میان دیگر گروه‌ها و اقوام ساکن در افغانستان افزایش داد.

تجربه‌ی تاریخی ثابت ساخته که در جامعه‌ای که ساختار قدرت تاریخی آن نامتوازن است و اقوام تجربه مشارکت برابر در دولت‌سازی را ندارند، سیاست‌های همسان‌سازی فرهنگی با تحمیل و جبر معمولاً نتیجه‌ی معکوس می‌دهد. مردم افغانستان در طول یک قرن گذشته دریافتند که واژه «افغان» به‌جای آن‌که بازتاب‌دهنده‌ی تنوع جمعیتی کشور باشد، بیشتر حامل امتیاز هویتی یک قوم خاص است. به همین دلیل، اقوام غیرپشتون هرگز نتوانستند این عنوان را به‌عنوان نشانه‌ی «شهروندی برابر» بپذیرند؛ برعکس، آن را یادآور تاریخ طولانی تبعیض و انحصار سیاسی دانستند. این تجربه سبب شد که «هویت قومی» در لحظات حساس به‌شدت فعال شود و «هویت ملی» به‌جای آن‌که نیروی هم‌بندی و وصل میان اقوام ساکن در این کشور باشد به موضوع مبدل شد که چندپارگی در جامعه بازتولید کرد.

اصرار بر تحمیل هویت، اگرچه برای نخبگان پشتون سود سیاسی کوتاه‌مدت به‌همراه داشت، اما پیامدهای آن برای ساخت یک ملت پایدار زیان‌بار بود. 

دولت مشروعیت اخلاقی خود را از دست داد، فاصله‌ی اقوام عمیق‌تر شد، اعتماد جمعی فرسایش یافت و روند ملت‌سازی با مانع‌های تازه مواجه شد و همه شهروندان افغانستان به‌شمول پشتون‌ها نیز هیچ‌گاه رفاه و آسایش را در زیر این هویت تحمیلی تجربه نکردند و در نهایت افغانستان امروز به لانه افراطیت، تندروی، شراشرت و پناه‌گاه تروریسم بین‌المللی مبدل شده است، بنا بر این تجربه این تحمیل نشان داد که هویت ملی زمانی می‌تواند شکل گیرد که هیچ قوم، واژه‌ی ملی را ملکیت خود نداند و همه گروه‌ها بتوانند خود را در آن بازتاب‌یافته ببینند. هنگامی که یک اصطلاح ملی، حامل امتیاز یا برتری تاریخی یک گروه یا قوم خاص شود، نه تنها از جذب شهروندان ناتوان می‌گردد، بلکه به منبع تولید شکاف و چندپارچگی تبدیل می‌شود، پدیده‌ای که امروز سبب ایجاد چالش‌ها و بازدارندگی‌های جدی حتی در زندگی روزمره اجتماعی مردم شده و این تحمیل نیز باعث تامین نشدن عدالت اجتماعی به صورت پیوسته و نقض عدالت به پیمانه گسترده در جامعه شده است.  

تجربه تاریخی در افغانستان نشان می‌دهد که ساخت هویت ملی نیازمند روایتی نو است؛ روایتی که در آن برابری نمادین اقوام تضمین شود، مرز میان هویت قومی و هویت سیاسی روشن گردد و واژه‌هایی که باید حامل یک‌پارچگی باشند، به ابزار یا وسیله‌ای برای حذف برتری‌طلبی یا تملک تاریخی تبدیل نشوند. آینده‌ افغانستان از این منظر زمانی امکان همبستگی خواهد یافت که زبان هویت از زبان قدرت جدا شود و ملت بر پایه‌ی توافق، نه تحمیل، ساخته شود. این تغییر تنها هنگامی ممکن است که تعریف هویت ملی به پروژه‌ی مشترک تبدیل شود و این پروژه به پروسه مردمی مبدل و همه اقوام ساکن در این کشور، بدون حذف و تبعیض، در ساخت آن شریک باشند.

در این مطلب از این منابع که به فارسی ترجمه‌شده، استفاده شده است:

الف: اسناد تاریخی کلاسیک

۱.  بوالفضل علامی: اکبرنامه. ۱۵۹۶.

۲. عبدالرحمان خان: تاج‌التواریخ. کابل: چاپ قصر سلطنتی.

۳. یعقوبی: کتاب‌البلدان، حدودالعالم. قرن چهارم هجری.

۴. علی‌اکبر فیاض (مصحح): تاریخ بیهقی. مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد.

ب: منابع بین‌المللی

۱. اندرسن بندیکت: جماعت‌های تصوری. لندن: انتشارات دانشگاه، ۱۹۸۳.

۲. بارفیلد توماس: افغانستان: تاریخ فرهنگی و سیاسی. پرینستون: دانشگاه پرینستون، ۲۰۱۰.

۳. دوپری لوییس: افغانستان. پرینستون: دانشگاه پرینستون، ۱۹۸۰.

۴. ادواردز دیوید بی: پیش از طالبان: ریشه‌های جهاد افغان. کالیفرنیا: دانشگاه کالیفرنیا، ۲۰۰۲.

۵. ریگوریان وارتان: پیدایش افغانستان مدرن. استنفورد: دانشگاه استنفورد، ۱۹۶۹.

۶. گرین نایل: افغانستان بر صفحه‌ی کاغذ: تاریخ ادبیات، رسانه و ظهور هویت‌های نو. لندن: انتشارات هرست، ۲۰۱۳.

۷. روبین بارنت: پاره‌پاره‌شدن افغانستان. نیویورک: دانشگاه ییل، ۱۹۹۵.

۸. روبین بارنت: جست‌وجو برای صلح در افغانستان. نیویورک: دانشگاه ییل، ۲۰۰۲.

۹. اسمیت آنتونی: هویت ملی. لندن: انتشارات دانشگاه، ۱۹۹۱.

نویسنده: جاویدستاپور، روزنامه‌نگار و فعال رسانه‌ای

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر