SANYA NEWS
سیاسی

نبرد روایت‌ها؛ تاریخ‌نگاری قومی و معمای هویت جمعی در افغانستان

نوشته شده توسط admin در تاریخ 13 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 56


نبرد روایت‌ها؛ تاریخ‌نگاری قومی و معمای هویت جمعی در افغانستان

نویسنده: شفیع الله شهزاد عزیزی 

جغرافیای امروزی افغانستان، با پیشینه‌ کهن، به‌حیث چهارراه فرهنگ‌های باستان، همواره با واژه‌هایی چون قومیت، چندپارگی و بحران هویت ملی گره خورده است. سرنوشت تاریخی این سرزمین نشان می‌دهد که هر قوم روایتی خاص از تاریخ دارد؛ روایتی که گاه اقتدار، گاه مظلومیت و گاه رسالت تاریخی را برای خویش تعریف می‌کند. 

این تعدد روایت‌ها اگرچه در اصل می‌توانست نشانه‌ای از غنای فرهنگی باشد، در نبود یک گفت‌وگوی آزاد و عادلانه، به میدان نبرد روایت‌ها تبدیل شده است. پرسش اصلی این است: چگونه می‌توان از دل این روایت‌های گوناگون و گاه متعارض، به درکی مشترک از یک هویت جمعی رسید؟

در افغانستان، تاریخ‌نگاری هرگز فعالیتی بی‌طرف و علمی نبوده و همواره ابزاری حیاتی برای مشروعیت‌بخشی به قدرت حاکم بوده است. این روندی است که از شکل‌گیری اولیه دولت-ملت در این سرزمین آغاز شد. به‌طور مثال، مورخان اشاره می‌کنند که پروژه تاریخ‌نویسی مدرن از دوره امیر حبیب الله و با نگارش آثاری مانند «سراج‌التواریخ» به دست فیض‌محمد کاتب شروع شد، اثری که اگرچه از نظر ثبت رویدادها ارزشمند است، اما ماهیتی درباری و دستوری داشت و از زاویه منافع حاکمیت نوشته شده بود. هر قدرت حاکم پس از آن، گذشته را مطابق با هویت و روایت قومی خود بازنویسی کرده است. نتیجه، شکل‌گیری حافظه‌ای جمعی است که نه بر پایه یک روایت ملی مشترک، بلکه بر اساس روایت‌های درهم‌تافته، متناقض و گاه متخاصم استوار شده است.

این تاریخ‌نگاری قوم‌محور تنها به تحریف گذشته محدود نمانده، بلکه به عنوان ابزاری برای «خشونت نمادین» عمل کرده است؛ اصطلاحی جامعه‌شناختی که به تحمیل فرهنگ یک طبقه یا قوم خاص به عنوان فرهنگ «مشروع» و رسمی از طریق نهادهایی مانند آموزش و پرورش اشاره دارد. 

هنگامی که فرهنگی که در مدرسه به‌حیث فرهنگ ملی و مشروع آموزش داده می‌شود، با فرهنگ خانوادگی و قومی فرد در تناقض باشد، بحران هویت آغاز می‌گردد. فرد در یک دوگانگی ویرانگر قرار می‌گیرد: اگر فرهنگ مدرسه را بپذیرد، هویت اصیل خود را انکار کرده، و اگر نپذیرد، درگیر یک منازعه دائمی فرهنگی می‌شود. این فرآیند، امکان شکل‌گیری یک «ملت واحد» مبتنی بر اعتماد متقابل را به شدت تضعیف کرده است.

برای ساختن یک هویت ملی، معمولاً به سه پایه اساسی نیاز است: سرزمین مشترک، زبان و فرهنگ مشترک، و حافظه تاریخی واحد. اما در افغانستان، این سه رکن هیچ‌گاه به صورت فراگیر عمل نکرده‌اند. زبان، که می‌توانست پل ارتباطی باشد، خود به نشانه‌ای از تفاوت و حتی شکاف قومی تبدیل شده است. تاریخ نیز، به جای آنکه عامل وحدت باشد، به ابزار تفرقه بدل گشته است. در چنین فضایی، مفهوم «افغان» که می‌بایست معنایی فراگیر و هم‌پیوند داشته باشد، برای بسیاری از اقوام، بار قومی یافته و نماد تحمیل روایت و سلطه یک گروه خاص تلقی می‌شود. پژوهش‌های میدانی نیز نشان می‌دهد که در افغانستان، هویت قومی از تأثیرگذاری بسیار بیشتری نسبت به هویت ملی بر رفتارها و مناسبات اجتماعی برخوردار است.

بحران هنگامی عمیق‌تر می‌شود که بدانیم این نبرد روایت‌ها محدود به عرصه تاریخ‌نویسی نیست، بلکه بر تمام ساختارهای سیاسی و اجتماعی سایه افکنده است. به گفته کارشناسان، در افغانستان یک دولت ملی به معنای واقعی که در آن همه اقوام و گروه‌ها سهم و حضور واقعی داشته باشند، هیچ‌گاه شکل نگرفته است. 

دولتها بیشتر گرایش قومی داشته‌اند و در نتیجه، به جای تلاش برای ساختن یک هویت ملی فراگیر، به بازتولید شکاف‌ها و تقویت هویت‌های پراکنده قبیله‌ای انجامیده‌اند. حتی ایدئولوژی‌های بزرگی مانند سوسیالیزم یا اسلامگرایی که در سایر نقاط جهان می‌توانستند فراتر از مرزهای قومی عمل کنند، در افغانستان در باتلاق روایت‌های قومی محو و تحریف شدند. در دو دهه اخیر نیز، به رغم فرصت‌های ایجاد شده، فضای سیاسی و اجتماعی نه در جهت گفت‌وگو، که در مسیر تقویت روحیه سلطه‌جویی قومی و «فراملی‌گرایی» قومی پان‌پشتونیسم،  پیش رفته است، 

با این حال، در دل این بحران عمیق، نشانه‌هایی از امید و امکان تغییر دیده می‌شود. نسل جوان تحصیل‌کرده افغانستان، اعم از تاجیک، پشتون، هزاره، ازبک و دیگر اقوام، اکنون با پرسشی بنیادین روبه‌روست: آیا می‌توان از دل این روایت‌های قوم‌محور و سلطه‌گر، روایتی انسانی‌تر، چندصدایی و ملی‌تر آفرید؟ جامعه امروز افغانستان، به ویژه در میان قشر تحصیل‌کرده و گستره دیاسپورای آن، آمادگی بیشتری برای پذیرش هویتی مرکب و مبتنی بر شهروندی نشان می‌دهد؛ هویتی که نه بر حذف و یکسان‌سازی، بلکه بر به رسمیت‌شناسی تفاوت‌ها و احترام متقابل استوار باشد. مطالعات علمی نیز نشان می‌دهد که بین متغیرهایی مانند «سبک زندگی مشارکتی» و «سرمایه اجتماعی» با تقویت هویت ملی رابطه مثبت معناداری وجود دارد. این نشان می‌دهد که تقویت نهادهای مدنی و عرصه عمومی مشترک می‌تواند بسترساز همبستگی باشد.

راه برون‌رفت از این بن‌بست تاریخی، نه در نادیده گرفتن تنوع، که در بازتعریف اساس همزیستی است. این امر مستلزم یک تغییر پارادایم اساسی از «روایت‌های سلطه» به «روایت‌های گفت‌وگو» است. برای دستیابی به این هدف، ابتدا باید تاریخ از انحصار یک قوم و روایت خاص خارج شود. تدوین یک «تاریخ ملی» که در آن همه اقوام و گروه‌ها حضوری عادلانه و قابل رویت داشته باشند، گام نخست است. چنین تاریخی نه تک‌روایت، بلکه کثرت‌گرا خواهد بود و روایت‌های قومی مختلف را نه به عنوان تهدید، بلکه به عنوان بخشی غنی از میراث جمعی کشور به رسمیت می‌شناسد. 

دوم، نیاز به ساخت نهادهای ملی فراگیر و عادلانه است؛ نهادهایی که بر مبنای شهروندی و نه تعلقات قومی یا مذهبی، حقوق و مسئولیت‌ها را تعریف کنند. زبان و مذهب نیز، به جای آنکه ابزار تفکیک و تحمیل باشند، باید به عنوان ظرفیت‌هایی برای هم‌زبانی و همدلی بازتعریف شوند.

فرجام سخن این که، آنچه امروز در افغانستان جریان دارد، تنها یک نزاع سیاسی ساده نیست، بلکه جنگی است بر سر معنا و هویت. جنگی بر سر این که چه کسی حق دارد گذشته را روایت کند، حال را تفسیر نماید و آینده را تعریف کند. تا زمانی که تاریخ در انحصار بماند، تا زمانی که هویت ملی بر بنیاد عدالت، احترام متقابل و مشارکت همگانی شکل نگیرد، این بحران ادامه خواهد یافت. با این حال، امید به آینده‌ای متفاوت را باید در نسل جدید جست‌وجو کرد؛ نسلی که شاید تاریخ را نه برای تحمیل و تفوق، بلکه برای تفاهم و بازشناسی کرامت جمعی خویش بخواند. شاید روزی فرا برسد که روایت‌های گوناگون این سرزمین، نه در تقابل و نبرد، بلکه در مکالمه و تکمیل یکدیگر باشند و از دل این گفت‌وگوی صادقانه، چهره حقیقی «افغانستانِ همه» سر برآورد.

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر