SANYA NEWS
سیاسی

ریشه‌های تنش هویتی در افغانستان، از محمدگل مومند تا امروز

نوشته شده توسط admin در تاریخ 13 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 170


ریشه‌های تنش هویتی در افغانستان، از محمدگل مومند تا امروز

نویسنده: علی امیری

بحث «افغان بودن» یا «افغان نبودن»، مثل همۀ بحث‌های آشفتۀ ما در فضای مجازی، به بیراهه می‌رود و به مخاطبی که از زمینه‌های تاریخی و سیاسی بحث معلوماتی ندارد، نوعی لجاجت و نفرت متقابل را القا می‌کند. به دنبال کمپاین «من افغان نیستم» کمپاین متقابلی به عنوان «من افغان هستم» راه افتاده است. طبعا دو طرف از مخاطب به طور ضمنی می‌خواهد که تکلیفش را در میان این دو جبهه روشن کند. واقع اما این است که قضیه به این دو قطبی که در فضای مجازی مطرح شده است، بازتاب واقعیت این موضوع نیست. پشت سری هر یکی از دو کمپاین داستانی نهفته است و اگر قرار باشد که مخاطب در این میانه باید موضعی داشته باشد، نخست باید به داستانی که در عقب این دو کمپاین قرار دارد آشنا شود. بعد از آشنایی اجمالی با داستانی که در عقب این دو موضع قرار دارد چه بسا خواننده به یک نتیجۀ دیگر برسد. در این یادداشت سعی می‌کنم نشان دهم که در جدال افغان بودن و افغان نبودن مسئله چیست و چه داستانی نهفته است.

مشهور آن است که محمود طرزی در صدد تعمیم زبان پشتو بود و به اشارۀ او برای اولین بار نهادی به نام «پشتو مرکه» ایجاد شد. طرزی اصطلاح پشتو را به کار نمی‌برد و به قول خودش تلاش داشت تا «زبان افغانی را به زبان ملتی» تمام مردم افغانستان تبدیل نماید و به کوشش همو بود که تدریس زبان پشتو جزو نصاب تعلیمی لیسه حبیبیه شد. با این حال، سزاوار یادآوری است که طرزی خود یکی از نویسندگان و شاعران زبان فارسی است و در آثار و مقالات و سفرنامه‌ها و ترجمه‌هایی که از او به دست است، من مطلبی به زبان پشتو نیافته ام. مسئله افغان یا کمپاین «ما همه افغان هستیم» یا «باید ما همه افغان باشیم» در واقع با محمدگل خان مومند شروع شد. محمدگل خان از مخالفان امیر امان الله خان بود و پس از آمدن نادرخان به افغانستان، در هنگام اغتشاشات حبیب الله کلکانی، در جنوبی به نادر خان پیوست، با شاه ولی خان به کابل آمد و در حکومت نادرخان وزیر داخله شد. صدیق فرهنگ در مورد او نوشته است: «خاصیت بارز او دو چیز بود: یکی دشمنی با تمام ملیت‌های غیر پشتون در افغانستان و زبان و فرهنگ آنان و دیگر دشمنی با تمدن عصری. در قسمت اول، وی به درجۀ غلو می‌کرد که می‌توان او را بانی اولی‌ای حرکت تفوّق پسندی پشتون‌ها در کشور دانست»(فرهنگ، خاطرات، 1394، ص98). فرهنگ نوشته است که وقتی این محمدگل خان «رئیس تنظیمیه ترکستان افغانی» شد در پای یک هزار ورق عریضۀ مردم ازبک و تاجیک «بدون آنکه آن را مطالعه کند یا راجع به محتوای آن هدایت بدهد» بعد از نوشتن یک دشنام رکیک می‌نوشت: «پشتو زده کره!»(پشتو یاد بگیرید!). محمدگل خان از مروجین اجباری پیراهن و تنبان و چادر نیز بود و میر محمد صدیق فرهنگ خود نطق او را علیه چپن مردم شمال در بغلان شاهد بوده است(خاطرات، ص 201). سلب مالکیت ساکنان بومی شمال و توزیع زمین ازبک‌ها، تاجیک‌ها و مراتع ترکمانان به پشتون‌های جنوبی و مشرقی نیز از برنامه‌های اساسی این محمدگل خان بود. تنها یک مورد منشی او، غلام حسن خان صافی، از بنیانگذاران جنبش قومی «ویش خلمیان» در مدت اندک «ده‌ها هزار خانوادۀ پشتو زبان را از قبایل جنوبی، مشرقی و قندهار و حتی از سرحد ماواری خط دیورند کوچ داده در اراضی حاصل‌خیز» شمال و حاشیه جنوبی آمو که «به زور و جبر از مالکین ازبک و ترکمن و تاجیک اخذ می‌کرد، جای‌گزین می‌ساخت»(همان، ص 200). در دوران جمهوریت سیمینارهای گرامی‌داشت از او برگزار شد و زندگی‌نامه و خدمات او توسط حلقات مورد حمایت کرزی و غنی چاپ و نشر شد و من جزوۀ کوچکی را مشتمل بر زندگی و خدمات او دیدم که گویی نشر شده از سوی انجمنی بود که به نام او ایجاد شده بود. به هرحال موضع او یگانه یا استثنایی بر قاعده نبود و چنانکه فرهنگ هم یاد آوری کرده است در سال‌های بعد «پشتون‌های قشر بالا عین موقف را اختیار نمودند و هر کدام به جای خود محمدگل خانی شدند» (همان).

باری، وقتی که محمدگل خان مومند در ذیل یک هزار عریضۀ مردم تاجیک و ازبک ترکستان دشنام نوشته می‌کرد که «پشتو زده کره/ پشتو یاد بگیرید!» دیگر چیزی از جنس زمین‌های زرخیز دست‌کم به دست مردم هزاره نمانده بود، در قطغن و بدخشان نیز نظام نامۀ ناقلین تا حدودی تطبیق شده بود و تقریبا جنگ بر سر «زمین» با تصرف املاک «طایفۀ باغیه هزارۀ سبائیه لاعنه»(اصطلاحات به کار رفته در اشتهار کفر هزاره) به پایان رسیده، تعرض به قلمرو «زبان» آغاز شده بود. سرکوب هویت و زبان و فرهنگ مردمان غیر افغان، چنانکه در نمونۀ محمدگل خان دیدیم، با تشدد و خشونت بسیار همراه بود. لذا «افغان» به جای آنکه حس هویت و تعلق ایجاد کند با رفتارهای امثال محمدگل خان و محمد نعیم خان و محمد داود خان، که همه از رجال ارشد دولت بودند، زخم و جراحت عاطفی ایجاد کرد. مقاومت و حتی حساسیت در برابر واژۀ «افغان» در این بستر زخمی و مملو از تحقیر و نفرت پدید آمده است. کمپاین «ما همه افغان هستیم» با حذف و سرکوب و طرح‌ رسمی برای نابودی فرهنگ و هویت مردمان غیر پشتون همراه بوده است. برابر روایت استاد فقید واصف باختری محمد نعیم خان وزیر خارجه به سفارش برادرش داود خان در زمان صدرات داودخان از زبان شناس معروف فرانسوی بنوِنِست با تشریفات بسیار در کابل دعوت کرد و از او خواست که طرحی برای نابودی زبان فارسی بدهد تا بساط این زبان برای همیشه از افغانستان جمع گردد. او گفته بود که من سازندۀ زبان هستم نه ویران کنندۀ آن و حاضر نیستم طرحی برای نابودی هیچ زبانی بدهم. اما برابر روایت همان استاد، دو نفر از دانشمندان شوری به نام‌های عبدالصمد خواجه بابایف و پرفیسور دیرس به محمد نعیم خان گفته بود که نابودی زبان فارسی زمانی ممکن است که در درون آن بمب کاشته شود. منظورش این بود که کلمات پشتو در درون آن تزریق گردد و استعمال آن اجباری شود. داستان پر آب چشم «ترمنولوژی ملی» از همین جا پدید آمد و جدال بر سر آن نه تنها تا قانون اساسی دوران جمهوریت بلکه تا سقوط جمهوریت ادامه یافت. ‌

برابر گزارش کاتب، وقتی که حبیب الله خان زمین‌های حجرستان(هجیرستان) مردم وصی محمد را به «قوم ملا خیل افغان» داد، آنان نه تنها زمین را متصرف شدند بلکه مالیات چندسال قبل و بعد آن را نیز بر مالکان قبلی نهادند. وقتی که مردم مقاومت کردند «افغان‌ها» چندین نفر را کشته و اجسادشان را سوختاندند. مردم سرهای سوختۀ آن اجساد را برای دادخواهی در کابل نزد امیر آوردند ولی نومید برگشتند و به تدریج در بیغوله‌های تاریخ گم و گور شدند. اندکی از بقایای آن مردم در منطقه جرغی و برجگی تا کنون باقی مانده‌اند. این اندکی از بسیار از شیوۀ تصرف زمین مردم غیر افغان توسط «افغان» است. اما نام «افغان» در خاطرۀ تاریخی اقوام غیر افغان تنها با زورگویی و خشونت و سلب مالکیت و سرکوب همراه نبوده است، با سرکوب هویتی و دشمنی آشتی‌ناپذیر با زبان و فرهنگ این اقوام نیز همراه بوده است. این داستان به اندازۀ تصرف زمین و تحویل دادن اجساد سوخته دردناک است. در راستای همین دشمنی و نفرت بود که صدها نام تاریخی و جغرافیایی تغییر پیدا کرد، سبزوار «شندند» شد، بوینه قره «شولگره» شد، قره تپه «تورغندی» شد، زایشگاه «زیژنتون» شد و صدها مورد دیگر که مجال برشماری آن نیست. چطور از یک چنین مردمی می‌توان خواست که این رنج و خون و خشونت را نادیده بگیرند و خود را افغان بگویند؟ انصاف باید داد که کاری سخت و دشواری است.

بعد از تصرف املاک و زمین و سرکوب فرهنگ و هویت مردمان ساکن در این خطه که همه به نام «افغان» صورت گرفت، نهضت افغان‌سازی به تدریج وارد اسناد تقنینی نیز شد. در قانون اساسی سال 1342 گروه‌های فشار و رهروان راستین راه محمدگل خان، تعمیم و تحمیل زبان پشتو را در دستور کار خود داشتند و سعی داشتند این همگانی‌سازی و تحمیل را از راه قانونی انجام دهند و مطلقیت و انحصار زبان پشتو را درج قانون اساسی نمایند. دفاع مرحوم رمضان‌علی شریفی از و کلای مردم هزاره از زبان فارسی، اگرچه مانع حذف زبان فارسی شد ولی به سهم خود خصومت‌ها و تشدید علیه زبان و فرهنگ غیر افغان‌ها را نیز تشدید کرد و به گونۀ جدی در دستور کار گروه‌های فشار مورد حمایت حکومت قرار داد. بعدها چهره‌های چون استاد محمد اسماعیل مبلغ با مقالۀ «حل دموکراتیک مسئله زبان» به استقبال این موضوع رفت و سعی کرد که از چشم‌انداز مدرن مشروعیت تکثر، آبی بر آتش مجادلات بیفشاند که ظاهرا موفق نبود و من بعید نمی‌دانم که اعدام سریع او توسط دستگاه آدم‌کشی امین ریشه در این موضع‌گیری او داشته باشد.

به هرحال، در دوران جدید جدال «ما افغان هستیم» و «ما افغان نیستیم» تشدید شد. در وقت تدوین قانون اساسی جدید در سال 1382 جدال زبانی و هویتی در کانون همۀ مجادلات بود. حتی بحث ساختار قدرت که نظام ریاستی یا صدارتی بر کشور حاکم باشد، نسبت به بحث‌های هویتی اهمیت کمتری داشت، اما توجه بیشتری به خود جلب کرد و با فشار و معامله و تهدید دامن آن جمع شد و سرانجام به نظام متمرکز و اقتدارگرای که شاهد آن بودیم انجامید. اما جنجال‌های هویتی هیچگاه به سرانجام نرسید. جنجال‌ بر سر پاراگراف آخر ماده شانزدهم قانون اساسی که مخالفان مدعی است از دست‌برد کرزی و یاران او است، و برابر روایت حفیظ منصور عریضۀ هم در این مورد به استره محکمه(دادگاه عالی) همراه با پیشنویس اولیه قانون اساسی سپرده شده و رسید آن نیز با مهر و امضای رئیس دارالانشای ستره محکمه(دادگاه عالی) محفوظ است، ادامۀ همان سیاست «کاشتن بمب در داخل زبان فارسی» است. بنابراین جدال افغان بودن و نبودن پس زمینۀ بسیار دراز و پیچیدۀ دارد که از غصب زمین و سلب مالکیت تا اداره و اسناد تقنینی و تابلوهای دکان‌ها و مراکز آموزشی را در بر می‌گیرد. در طول بیست سال نظام جمهوری «قانون تحصیلات عالی» هرگز به تصویب نرسید و جنگ دانشگاه و پوهنتون و دانشکده و پوهنخی تا سقوط جمهوریت ادامه یافت. گرچه کلمه «دانشگاه» بر لوحۀ سر دروازه‌های دانشگاه‌های بلخ و جوزجان و پروان، تا جایی که من دیدم، راه یافتند و واژه «فارسی» در مُهر دپارتمنت ادبیات فارسی دری فاکولته ادبیات، نمی‌دانم به چه طریقی، راه خود را پیدا کرد ولی دانشگاه کابل به دنبال چند بار شورش و زد و خوردی که بین دانشجویان صورت گرفت، تا آخر بدون تابلو باقی ماند.

بحث «افغان بودن» نیز جدی بود و همین مسئله که ما همه «افغان نیستیم» نیز در زمان‌ وضع و تصویب قانون اساسی عهد جمهوریت به وفور شنیده می‌شد. با اینکه از استاد ربانی روایت شده که: «ما اگر افغان نیستیم پس کیستیم؟» پاراگراف چهارم ماده چهارم قانون اساسی که به موجب آن بر تمام اتباع افغانستان کلمۀ «افغان» اطلاق می‌گردد، نیز مورد وفاق همگان نبود. پیشنهادهایی زیادی بود که به جای آن «افغانستانی» اطلاق شود و مآلا کار به اهل ادب حواله می‌شود که ببینند کدام تعبیر مناسب و بی‌عیب است. سرود ملی نیز یک میدان جدال جدید بود که دیر زمانی موضوع بحث و جدل ماند. مصالحۀ که در نهایت صورت گرفت این بود که سرود به زبان پشتو باشد ولی نام تمام اقوام عمدۀ افغانستان در آن ذکر شود. و چنین شد.

به هرحال، صرف نظر از این جدال‌ها که اطلاع از آن به تماشاچه عادی جدال کنونی آگاهی لازم را از زمینۀ جدال فراهم می‌کند، پاراگراف چهارم ماده چهارم قانون اساسی کلمۀ «افغان» را حیثیت حقوقی داد. به موجب آن ماده، صرف نظر از جنجال هایی که هنوز پیرامون آن باقی است، اگر یک افریقایی شهروندی افغانستان را قبول کند، بر او کلمۀ «افغان» اطلاق می‌شود. با اینکه غیر افغان‌ها از این موضوع تحاشی و پرهیز داشتند ولی ممکن بود که به مرور این ماهیت حقوقی به هویت ملی همه شهروندان کشور تبدیل شود.اما تهدید و خشونت گروه‌های فشار سبب شده بود که کلمه «افغان» به جای هویت به داغ و زخم و حتی ننگ بدل شود. پرهیز غیر افغان‌ها از «افغان» خواندن خود، بیش از همه به طرز آشکاری در قانون تذکره برقی(تذکره الکترونیک) بازتاب یافته است. این قانون در پارلمان طوری تصویب شد که در تذکره فقط «جمهوری اسلامی افغانستان» بیاید و دیگر ذکری از «افغان» و یا هویت قومی شهروندان نیاید. مشوره کارشناسان سازمان ملل متحد و متخصصین خارجی نیز همین بود. اما کسی به نام جنرال طاقت و اسماعیل یون با 15 نفر در جلو ارگ تظاهرات کردند و شعار دادند که «مونز اسلامیت او افغانیت غوالو». اکثریت هرچه استدلال کردند که در عنوان «جمهوری اسلامی افغانستان» هم «اسلامیت» و هم «افغانیت» وجود دارند به خرج کسی نرفت. اشرف غنی قانون مصوب پارلمان را به دلیل همین اعتراض پانزده نفری نادیده گرفت و اجرا نکرد و بر خلاف آن با درج قومیت و ملیت موضوع توزیع تذکره برقی را اجرایی کرد. خودش، بانوی اول و معاونش نخستین کسانی بودند که این تذکره را با ترکیب ملیت و قومیت گرفتند. بسیاری از مردم و گروه‌ها تادیرها وقت از گرفتن تذکره خودداری کردند.

این قصه‌ها را همه می‌دانند ولی کمتر کسی التفات می‌کند که اگر افغان بودن و نبودن این همه مسئله‌دار و دارای ابعاد حیثیتی و هویتی است، ایستادن در هر یکی از دو طرف دشواری‌های بسیار دارد و برای هر شخص می‌تواند یک انتخاب اساسی باشد. کمپاینران در هر دو جبهه با حذف و نادیده انگاشتن پس‌زمینه‌های تاریخی این جدال، موضوع را ساده سازی می‌کنند. مخصوصا این استدلال که چون از افغانستان هستیم پس افغان هستیم یا اولویت ما افغان بودن یا نبودن نیست از لحاظ تاریخی گمراه کننده و از حیث اخلاقی غیر قابل دفاع است. توجه به زمینه‌های تاریخی و سیاسی بحث نشان می‌دهد که کلمۀ «افغان» واجد بار عاطفی و احساسی بسیاری است و با آمال و آرزو و رؤیا برای یک طرف و رنج و خون و خشونت و سرکوب و سلب مالکیت برای طرف دیگر پیوند خورده است. در شرایط فقدان هر نوع سند قانونی و میثاق همگانی، اصرار بر افغان بودن همگان، چیزی جز تکرار برنامۀ محمدگل خان نیست. آن توافق ناقصی که در قانون اساسی شده بود، به لطف طالبان اکنون از بین رفته است. از این رو کمپاین «ما همه افغان هستیم» در حکم همان نوشتن دشنام رکیک در زیر عریضه‌های مردم و وادار کردن اجباری آنان به «افغان بودن» است. در واقع این کمپاینران به مردم می‌گویند: «پشتو زده کره/ افغان باشید تا زنده بمانید». اما این موضوع هیچ گاه از مرگ و خون و خشونت خالی نبوده است.

با توجه به این پس زمینۀ تاریخی، کمپاین فعلی ادامۀ یک داستان طولانی است که یک سرش به محمدگل خان مومند می‌رسد و سر دیگرش به امثال رمضان‌علی شریفی که با آیۀ «وعلَّمَهُ البییان» از زبان فارسی دفاع کرد. علی القاعده دو طرف جدال می‌دانند که چه می‌کنند، اما در این میان کسانی هستند که «افغان» نیستند ولی با حرارت کمپاین «ما همه افغان هستیم» را تبلیغ می‌کنند. منطق اینان چیست؟ یکی از این اشخاص تازه افغان شده امرالله صالح، معاون اشرف غنی است. عصمت قانع، از اخلاف صادق محمدگل خان، گفته است که از کمپاین آقای صالح «افغانیت» سوچه فهمیده نمی‌شود و قابل قبول نیست. هیچ چیز مانند پاسخ آقای قانع سرشت این زخم کهنه را بر ملا نمی‌تواند. این زخم کهنه است و کسانی که می‌خواهد با پانسمان سیاست و تظاهر و حتی خیرخواهی آن را کتمان کند یا قابل درمان بداند، فقط می‌توانند مانند امرالله صالح در معرض ازمون سوچه بودن افغانیت خود قرار بگیرد. این قلم، برخلاف بسیاری‌ها، مدعی نیست که پروژۀ افغانستان به پایان خود رسیده و افغان‌سازی غیر افغان‌ها شکست خورده است. اما همه قراین و شواهد نشان می‌دهد که افغان‌سازی موفق هم نبوده و هزینه‌ها و قربانی‌های بسیار داشته و امروزه پایداری در برابر بیش از هر زمان دیگر تشدید شده است. این شدت پایداری که گاه ممکن بی‌قاعده و غیر منطقی نیز به نظر رسد از تجربۀ خونبار تاریخی این مردمان ناشی می‌شود و به آسانی نمی‌توان آن را با آب خیرخواهی و مصلحت سیاسی شستشو داد. اگر برغم آن همه هزینه و طرح های محمدداود خان و محمدنعیم خان و محمدگل خان، هنوز به مدت بیست سال دانشگاه پایتخت نمی‌تواند لوحۀ روی دروازۀ خود داشته باشد، پس معلوم است که این داستان سر دراز دارد و پیچیده‌تر از آن است که با افغان شدن از سر شوق یا دلسوزی یا تملق یا حتی خیرخواهی چند شخص غیر افغان حل شود. برغم تمام شوربختی‌ها و نامرادی‌ها، هویت تاریخی اقوام غیر افغان در پایداری در برابر تحمیل کلمۀ «افغان» ساخته شده است. این مردمان در برابر غصب زمین توسط افغان از جان مایه گذاشته و اجساد سوخته و سرهای بریده تحویل گرفته‌اند، یک هزار دشنام در پای عرایض‌شان را دیده ولی یک عریضه به زبان دشمن خود ننوشته‌اند و در برابر رسمی‌سازی سرکوب در اسناد تقنینی نیز همچنان مقاومت کرده‌اند.

این همه نشان می‌دهد که «ما همه افغان هستیم» راه حل نیست. زیرا که در یک‌صد سال گذشته برغم قربانی‌ها و خسارت‌های انسانی و مالی بسیار راه حل نبوده است. برای عبور از وضعیت به یک چهارچوب حقوقی عادلانه نیاز داریم. با تهدید و خشونت یا از سر شوق و تملق یا خوشبینی و توهم کسی «افغان» نخواهد شد. توافق حقوقی نیم‌بند عهد جمهوریت را طالبان نابود کردند. در غیبت توجیه حقوقی، اکنون بیش از هر زمان دیگر «افغان» ساختن غیر افغان‌ها غیر انسانی و افغان خواندن آنان توسط خودشان غیر اخلاقی شده است. اگر عصمت قانع می‌خواهد که امرالله صالح «افغان بودن» خود را به زبان پشتو با اطاعت و تسلیم و تضرع بیان کند، قابل درک است ولی نمی‌دانم که صالح و امثال او با چه وجدان اخلاقی از بازماندگان آن هزار نفری که محمدگل خان مومند در پای عرایض شان پس از دشنام رکیک نوشته بود «پشتو زده کره!» می خواهد که افغان باشند؟!

برای روشنفکران تنزه‌طلب یا سیاستمدران فرصت‌طلب شاید هیچ چیزی بیهوده‌تر از نزاع بر سر الفاظ نباشد. ولی واقعیت تاریخی و عینی این است که لفظ «افغان» در خاطرۀ تاریخی اقوام غیر پشتون کشور، نه با حکومت‌داری و آبادی و نظم و دولت و انکشاف، بلکه با خشونت و سلب مالکیت و کوچ اجباری پیوند دارد. برای عبور از این وضع به طرح نو، فکر و اندیشه نو ضرورت داریم، نه تکرار کلیشه‌های گذشته و خشونت و سرکوب و تهدید. قدم اول به رسمیت شناختن و جدی گرفتن مشکلات است.

این دست مسایل بخشی از مشکلات تاریخی ماست. طالبان مشکلات تاریخی و هویتی و قومی را حل نکرده بلکه تشدید کرده و مشکلات دیگری، مانند جنگ مذهبی، را نیز بر آنها افزوده است. خشونت و تشدد و سرکوب و ستم آنان در حق زنان نیز آنان را به یک مشکل بدل کرده است. در چنین شرایطی شعار «ما همه افغان هستیم» خدمت بی مزد و منتی به طالبان است که علاوه بر ساده‌سازی موضوع و خطای سیاسی، عملی است به شدت غیر اخلاقی زیرا که غایتی جز سرکوب غیر افغان‌ها را ندارد. اگر اندکی همه‌جانبه‌تر و با وجدان تاریخی به موضوع بنگریم چه بسا که اصرار بر «افغان نبودن» برای اقوام غیر افغان را به عنوان یگانه شکل مقاومت و پایداری در زمان کنونی باشد. این مقاومت حتی در شکل سکوت آن توجیه اخلاقی دارد زیرا به معنای همراهی نکردن با ستمگر و صداقت با خویشتن است. در این باب سکوت خود فضیلتی است. معلوم نیست که آینده به کدام سو می‌رود ولی فعلا برای غیر افغان‌ها، «افغان نبودن» اخلاقی‌ترین انتخاب ممکن است. همه در وضعیت بد قرار داریم ولی افغان بودن نیز بیش از هر زمان دیگر در مخاطره واقع شده است. همین کمپاین «ما همه افغان هستیم» خود نوعی اعلام خطر است. اگر پروژۀ افغان‌سازی موفق بودی به این کمپاین نیاز نبود. بن‌بست‌ها را بپذیریم و در صدد طرح و دیدگاه مشترک برای عبور از وضعیت باشیم. شعار صورت مسئله را پاک می‌کند. همه مردم افغانستان افغان نیستند ولی همه می‌توانند بخشی از یک راه حل برای عبور از وضع کنونی به سمت آینده‌ای باشند که در آن افغان و غیر افغان برابر و برادر هستند.

به هرحال، پایداری در برابر تحمیل هویت جعلی امر تاریخی و ریشه‌دار است. یک شبه پدید نیامده است. درخت پایداری از رنج و خون آبیاری شده است و لذا در اشکال مختلف در داخل و خارج همواره جریان دارد. مقاومت مردم افغانستان هیچ گاه مانند امروز اشکال پیچیده به خود نگرفته بود و طرح‌های سطحی اگر از سر حسن نیت باشد، ناشی از ناتوانی در دیدن این اشکال پیچیدۀ مقاومت است.

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر