SANYA NEWS
فرهنگی

پاییز رسید

نوشته شده توسط admin در تاریخ 16 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 69


پاییز رسید

نویسنده: میراجان امیری

بخش نخست:

آسمان ابری و پُر از بُغض بود. هوا آهسته‌آهسته رو به تاریک شدن می‌رفت. همه خسته و مانده از کار و روزگارِ خود، در حال آمدن بودند. هدایت کنار دوکانِ ماما صادق، برای آمدنِ زیبده انتظار می‌کشید.

زیبده، دانشجوی دندان‌پزشکی در یکی از دانشگاه‌های خصوصی بود و در آخرین مرحلهٔ دورهٔ دانشجویی‌اش به سر می‌بُرد و اوقات فراغت خود را در یکی از کلینیک‌های شخصی، به‌صورت کارآموز، در نزدیکیِ خانه‌شان برای یادگیری سپری می‌کرد.

هدایت پسری بود با قد بلند، چشم‌های سبز و موهای ژولیدهٔ رو به رفتن. هدایت فارغِ دانشکدهٔ اقتصادِ دانشگاه کابل بود و قبل از چرخش نظام، در یکی از مؤسسات خارجی کارمند بود. از شدت خستگی و دلتنگی، گاه در مقابل دوکان محله‌شان می‌نشست و با ماما صادق، دوکاندار، صحبت‌هایی از روزگارِ حال و گذشته رد و بدل می‌کرد و گاه هم با رفیق خود، داریوش، نشسته حال و هوای شعر و غزل را برپا می‌کردند.

از قضا روزی با دخترِ ماه‌رویی با چشم‌های سیاه مقابل می‌شود و با همان نگاه اول، که از دَمِ صورتش چنان آرام و آراسته می‌گذشت، عاشق می‌شود؛ عاشق آن چشمانِ شهلا و صورتِ چون ماه. محوِ نگاهِ پُر رمز و رازش می‌شود و رفته‌رفته وابسته و دل‌شیفتهٔ آن ماه‌روی می‌شود.

گذر زمان ثابت می‌کند که دیگر هدایت عاشق و دل‌باختهٔ چشمِ سیاه شده است. و آن‌طرف، چشم سیاه (زیبده) کم‌کم آگاه می‌شود که هدایت علاقهٔ خاصی به وی گرفته است. در وقت رفت‌وآمدِ وی، در گوشه‌ای از کوچه سبز می‌شود و چشمش را گاه‌گاه به سمت او بلند می‌کند، اما از اینکه تحت تأثیر هوایِ چشم سیاه قرار گرفته، فوراً دوباره نگاهش را به زمین می‌گذارد.

ادامه دارد…

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر