SANYA NEWS
سیاسی

خاطره‌ای که هنوز زنده است؛ از مسعود تا عظیم‌گل

نوشته شده توسط admin در تاریخ 23 قوس 1404
آخرین بروزرسانی توسط admin در تاریخ 30 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 81


خاطره‌ای که هنوز زنده است؛ از مسعود تا عظیم‌گل

نویسنده: مژده طفری بخشی

در هیاهوی تپ‌وتلاش برای زندگی و گرفتاری‌ها، و سکوت آکنده از خشمی که به فوران زیر خاکستر می‌ماند، و فضایی که یأس و ناامیدی بر فراز کلبه‌ها به ابری می‌ماند که گاهی می‌گرید و گاهی پشت دمه و غبار پنهان می‌گردد، زندگی به برقی می‌ماند در آسمان حرمان‌ها و آرزوهای مردمی که طوفانی از راه رسید و همه را ربود و با خود برد و طعم تلخش هم‌چنان باقی است.

عظیم‌گل، مردی از لوگر در استان خوست، برای زندگی و پیش‌برد آن تقلا دارد، اما بی‌خبر از آن‌که شکار دوربین کامره‌ای می‌گردد و در فضای مجازی غوغا برپا می‌کند؛ آن‌هم برای شباهتی. چشم‌ها وقتی منتظرند، برای دل‌هایی که حسرت نبود قهرمانی را پشت درهای ناسوده‌گی و اوج مرگبار سایه‌های آژنگ و تروش‌رویی و سلسله‌های منعقده‌ی زمان نامعلوم به تعلق روزگار سپرده‌اند.

یک شبیه‌بودن خیره‌کننده می‌گردد؛ گاهی می‌شود حتی در سایه‌ی یک شباهتی دل بست و لبخندی از افق نامعلوم جهتی بر لب داشت. ناخودآگاه، دل به هوای پرنده‌ای پر می‌زند و دنیایی که انگار ته آن جز رعشه بر اندام نداری، نور خفیف و ملایمی را امید می‌آفریند. 

گاهی تنها شباهت یک قاب عکسی از گذشته‌ی نه‌چندان دور، بی‌اختیار اشک را در چشمانت حلقه می‌زند و به یاد قهرمانی می‌اندازد؛ آمرصاحبی که نه کسی مانند او بود و نه او به دنیایی شباهت داشت که جز حیله و نیرنگ نداشت. مردی که پرهیزگار بود و چنان عاشقانه در سنگر میهن شب و روز نداشت که هیچ ایثار و ایثارگری را در تاریخ مانند نداشت. مردی که بالاتر از قهرمان بود؛ ابرمردی بود از استواری، استقامت، شهامت و صداقت و سلابت و هیبت بی‌مانند. 

مسعودی که خودش بود و تن به هیچ امر و نهی نسپرد، فرمان‌روای قرنی گردید و ستون‌های ظلم، ستم، استبداد، نابرابری و سلسله‌های تحکم و تحقیر و اهانت به ارزش‌های انسانی و باوری را، حتی فراتر از مرزها، شکست و به یک طلسم‌شکن افسانوی درآمد و محبوب قلب‌ها گردید؛ پرنده‌ای که رفت، اما دریغ از پیام و پروازش؛ دگر ز باغ و درخت و گل و بهار چه سود؟

در کشوری که شب یلدایش نور و ظلمتی دارد، جنگی دارند تا یکی بر دیگری غالب آید، مردی از لوگر برای ظاهری که به یک قهرمان افسانوی می‌ماند، یک‌شبه ستاره‌ی اقبالش از او نور می‌گیرد و آن را فرصتی برای زندگی و رنج و زحمت آن می‌بیند. 

همه با او تصویر برمی‌دارند، در صفحات نشر می‌کنند و دیدگاه‌ها و حرف‌های ناگفته به روی اوراق دل‌های آدم‌ها سرازیر می‌گردد و فضای یخ‌زده‌ی سکوت مرگ‌بار را برای چندروزی می‌شکند؛ واقعیتی را از زیر لایه‌های اجتماعاتی در جنوب کشور به متن جامعه می‌کشاند که مردم، جدا از مرزبندی‌های سیاسی و تباری، قهرمان‌شان را دوست می‌دارند و ناخودآگاه جامعه این را آفتابی می‌گرداند؛ قهرمانی که انکار نشود و ناخودآگاهی که او را ثبت در دل تاریخ کشور دارد، محبوبیتی که از آن کاسته نشد، راهی که ادامه دارد و شباهتی که همهمه‌هایش مرزها را شکست و جلوی سیر طبیعی آن را سد شده نتوانست.

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر