SANYA NEWS
فرهنگی

تلخ‌تر از قهوه

نوشته شده توسط admin در تاریخ 23 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 71


تلخ‌تر از قهوه

نویسنده: ماه‌نور روشن

داشتم قهوه‌ام را می‌نوشیدم که گفت:

این‌ها را که می‌نویسی، برای چیست؟

فکر می‌کنی به خیال خود انسان بزرگی خواهی شد؟

می‌خواهی مولانا، شمس یا فردوسی بشوی؟

ناگهان احساس کردم قهوه‌ی تلخ و گرم به آب یخ‌زده‌ای تبدیل شد و طعمی از هیچ را در دهانم احساس کردم؛ دقیقاً مانند همان غذایی که زندانی آخرین بار می‌خورد، هیچ طعمی ندارد، یا مثل حلوای عزیزی که می‌خورم و هیچ مزه‌ای ندارد.

سخت‌ترین کار آن روز همین بود که این قهوه‌ی تلخ را قورت بدهم تا معده‌ام فوراً مرا به حال خود رها نکند.

انتظار چنین حرفی از او نداشتم.

بقیه همه مهم نبودند؛ اصلاً برایم اهمیتی نداشت.

ولی او نه… او نباید این‌طور می‌گفت.

با تلخ‌ترین حالت، قهوه را دوباره سر کشیدم تا تلخی حرف‌هایش از ذهنم برود، اما هیچ اثری نداشت.

انگار قهوه هم تسلیم شده بود؛ گویی قهوه هم می‌گفت: «من تسلیم شدم. این حرف‌ها مرا شکست داد.»

به او خیره شدم. چشمانش چیزی در خود داشت، نمی‌دانم چه، اما هرچه بود، جز عشق به من نبود؛ شاید نفرت، شاید ترس، شاید هم ترحم.

ولی هرچه بود، برای من بود.

لب‌های خشکیده‌ام را باز کردم تا چیزی بگویم، اما انگار صدایم در گلویم گیر کرده بود.

با زحمت زیاد گفتم:

می‌نویسم تا تو را دوست داشته باشم.

می‌نویسم تا جهان را تغییر دهم.

می‌نویسم تا از انسان‌ها نفرت نکنم.

می‌نویسم تا از فکر این‌که امشب آخرین نفس‌هایم را خواهم کشید، دور شوم.

نه مولانا می‌شوم، نه فردوسی؛

حتی خودم هم نیستم.

من شب‌ها مانند ترسو و بزدلی هستم که دعا می‌کنم خدا جانم را بگیرد، ولی خودم این کار را نمی‌کنم.

روزها بازیگر ماهری هستم که می‌خندد، خوشحال می‌شود و با همه حرف می‌زند.

من خودم نیستم، چه برسد به این‌که بخواهم انسانی بزرگ بشوم.

من چیزی جز هیچ نیستم.

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر