SANYA NEWS
سیاسی

افغانستان سرزمین شعارهای مقدس و الگوهای غایب

نوشته شده توسط admin در تاریخ 7 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 44


افغانستان سرزمین شعارهای مقدس و الگوهای غایب

افغانستان امروز نه از کمبود نسخه رنج می‌برد و نه از فقر مدعی. مشکل بنیادین این سرزمین در یک واژه خلاصه می‌شود: «شکاف میان ادعا و عمل». هر جریان، هر حاکم، هر رهبر و هر گروه، با پرچم «اسلام»، «نجات»، «ملیت»، «عدالت» و «آزادی» وارد میدان شده است، اما حاصل این همه فریاد، چیزی جز فروپاشی اعتماد، فرسایش اخلاق اجتماعی و استمرار رنج مردم نبوده است.

در این کشور، اسلام بیش از آن‌که به مثابه یک نظام اخلاقی و انسانی تطبیق شود، به ابزار مشروعیت سیاسی بدل گردیده است. شریعتی که باید مظهر عدالت، رحمت و کرامت انسان باشد، در عمل به وسیله‌ای برای خاموش‌سازی صداها، حذف زنان، محدودیت اندیشه و تحکیم قدرت تبدیل شده است. پرسش تلخ اما ضروری این است: آیا این همان اسلامی است که پیامبر آن را «رحمةٌ للعالمین» معرفی کرد؟

اگر پیامبر اسلام امروز بر وضعیت افغانستان می‌نگریست، کشوری که به نام دین اداره می‌شود اما در آن فقر سیستماتیک، تبعیض آشکار قومی و جنسیتی، بی‌سوادی تحمیلی و سرکوب آگاهانه نهادینه شده است، آیا این را تحقق رسالت خویش می‌دانست یا تحریفی دردناک از آن؟

از سوی دیگر، مدعیان جمهوریت نیز کم‌تر از این ناکام نبودند. آنانی که از دموکراسی، قانون‌گرایی و حقوق بشر سخن می‌گفتند، در عمل دولت را به شرکت سهامی سیاسی بدل کردند؛ فساد را ساختارمند ساختند؛ و عدالت را قربانی معامله‌های قومی و جناحی نمودند. نتیجه چه شد؟ نظامی که بر کاغذ «جمهوری» بود، اما در واقع به پیکری بی‌روح و بی‌اعتماد بدل شد که با نخستین ضربه فروریخت.

افغانستان شاهد هر نوع شعار بوده است: 

اسلام سیاسی، سوسیالیزم انقلابی، جمهوریت غربی، امارت دینی، مقاومت ملی.اما در هیچ‌یک، الگوی پایدار و قابل اعتماد برای «زندگی شرافتمندانهٔ انسان افغانستان» شکل نگرفت.

اینجاست که پرسش بنیادین مطرح می‌شود: اگر امام ابوحنیفه امروز از کابل، قندهار یا هرات و سایر نقاط افغانستان عبور می‌کرد و می‌دید که فقه به جای آن‌که پناه عقل و عدالت باشد، به ابزار توجیه تحکم و جمود تبدیل شده، چه می‌گفت؟ اگر شهید استاد برهان الدین ربانی و شهید احمدشاه مسعود زنده می‌بودند و می‌دیدند که نام جهاد و مقاومت هنوز در شعارهای آتشین زنده هست و از مردم قربانی می گیرد، اما روح آن درگیر رقابت‌های شخصی و معامله‌های سیاسی میان مدعیان رهروی و بازماندگانشان شده، آیا سکوت می‌کردند؟ و اگر رهبران جهان دموکراتیک به وضعیت نهادهای فروپاشیدهٔ افغانستان می‌نگریستند، آیا این کشور را نمونهٔ «گذار دموکراتیک» می‌خواندند یا عبرت ناکام مهندسی سیاسی؟

حقیقت تلخ این است:

افغانستان بیش از آن‌که قربانی توطئهٔ بیرونی باشد، اسیر نفاق درونی، خودفریبی سیاسی و ریاکاری ایدئولوژیک است. در این سرزمین، هرکسی سخن از نجات می‌گوید، اما کمتر کسی حاضر است هزینهٔ صداقت را بپردازد. مردم افغانستان دیگر به شعار باور ندارند. آنچه آنان می‌خواهند، نه خطابهٔ مذهبی است و نه وعدهٔ سیاسی؛ بلکه نمونهٔ قابل لمس از عدالت، امنیت، احترام و کرامت انسانی در میدان عمل است.

 ناگفته پیداست، تا زمانی که:

دین از چنگال قدرت آزاد نشود، سیاست از ریا تهی نگردد و رهبران در برابر عملکرد خود پاسخگو نشوند، هیچ نسخه‌ای، نه اسلامی، نه ملی، نه لیبرال و نه انقلابی، این کشور را نجات نخواهد داد.

افغانستان بیش از هر چیز به یک اصل محتاج است:

الگو، نه ادعا. عملکرد، نه شعار. صداقت، نه تقدس‌نمایی.

تاریخ این سرزمین از رهبران دروغین اشباع شده است؛ آنچه نیاز دارد، انسان‌هایی است که میان گفتار و کردارشان فاصله‌ای نباشد. زیرا در نهایت، نه نام‌ها می‌مانند و نه شعارها؛ آنچه باقی می‌ماند، داوری مردم و حافظهٔ تاریخ است و تاریخ، هرگز با مدعیان مهربان نیست.

نویسنده: عبدالنصیر ضیایی

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر