SANYA NEWS
فرهنگی

عشق یخ‌زده

نوشته شده توسط admin در تاریخ 7 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 49


عشق یخ‌زده

بخش‌دوم: 

پلهٔ کلکین را باز کردم؛ طنین آهنگ دریا و بوی شگوفه‌های بهاری آرام‌بخش نفسم شد.

منظره‌ای که چشم هر بیننده‌ای را مجذوب خود می‌کرد و من هم خیره به آن، لحظاتی خود را در گرو آن زیبایی قرار داده و در خیالات خود غرق شدم.

فرشته بود؛ همان فرشته‌ای که چند سال پیش مرا به انتهای تنهایی کشاند و وعده‌های عمری‌اش را با یک تماس پایان داد. بعد از آن حال من شد اسیری که بدون صاحب، در گرو صاحب خود افتاده و غلتیده ادامه می‌دهد.

من که جز خیالات او هیچ سرمایه‌ای ندارم، گاه و بی‌گاه با همین خیال‌پردازی‌ها بیشتر ویران می‌شوم. حالا هم تمام زیبایی‌ها اینجا نقش بسته است؛ درست همان چیزی که آدمی در افکارش ترسیم می‌کند.

شب باران باریده و دریا مست شده؛ صداهای متفاوت و دلنشین پرندگان، عطر شگوفه‌های درختانی که تازه سبز و گل کرده‌اند و زمستان سردی را به یغما سپرده‌اند. روستا لباس سبز و بهاری بر تن کرده؛ لباسی که هر آدمی را وابسته و دلبستهٔ خود می‌کند.

اما من در این هوا، هوای فرشته را خیال‌بافی می‌کنم؛ همان فرشته‌ای که مرا بی‌هیچ دلیلی رها کرد و رفت. دیگر هیچ احوال و پیغامی از او ندارم؛ جز یک نامه و تصویری که برای شمولیت کارت آزمون کانکور گرفته بود. حالا با هر بار برداشتن و دیدنش، خود را خیره نموده و از نامه هم فقط کاغذش برایم مانده و نوشته‌ها به‌سبب افتادن در آب دیگر خوانده نمی‌شود.

اما همین چیزهای باقی‌مانده، غیرعادی تسکین‌دهندهٔ دردهای من شده است.

من خود را به آن تسلی می‌دهم و دلم را با امید آمدنش آرام می‌کنم. شاید همین امید است که با همهٔ داشته‌ها و نداشته‌ها و رنج‌هایی که دیده‌ام، مرا تا امروز زنده نگه داشته؛ زنده‌ای که مردم به آن مردهٔ متحرک می‌گویند.

نمی‌دانم امسال بهار من می‌آید یا این‌بار، انتظار بهار و این امید بهاری‌ام به خاک خواهد رفت…

نویسنده: میراجان امیری

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر