SANYA NEWS
فرهنگی

قاب عکس خون آلود

نوشته شده توسط admin در تاریخ 8 قوس 1404

اشتراک گذاری: فیسبوک | توییتر | واتس‌اپ | لینکدین
بازدیدها: 62


قاب عکس خون آلود

بخش‌نخست: 

شب‌ها بیش تر از قبل  سنگین‌تر بودند

سقف کهنه‌ی خانه کوتاه‌تر از همیشه روی سینه‌اش می‌افتاد و نفس را در گلویش حبس می‌کرد. زن  آرام و بی‌صدا بتوی کهنه را از گوشه‌ی اتاق برمی‌داشت و روی سرش می‌کشید نه برای گرم‌شدن برای پنهان‌کردن صدا… برای خفه‌کردن گریه‌ای که دیگر طاقتش را نداشت.....

دستش را به دهانش می‌گذاشت  دندان روی پوست می‌فشرد تا صدایش در دیوارهای ترک‌خورده‌ی خانه نپیچد مبدا صدایش را بیرون از خانه به گوش کسی نرسد 

در تاریکی فقط یک نجوا میان هق‌هق خاموشش می‌لرزید 

ای فرزندم  از احوالت خبر ندارم… این چه دردی‌ست که نصیب من شد؟ 

چرا اجازه دادم که از خانه بیرون شوی 

او نمی‌دانست.

هیچ‌کس جرئت نداشت بگوید.

فرزندش در جنگ رفته بود و دیگر برنمیگردد اما خبر مرگش مثل رازی سیاه در دهان مردم مانده بود. همه می‌دانستند جز مادر...

هر صبح با چشم‌هایی که از بی‌خوابی سرخ بود کنار در می‌ایستاد.

گوش می‌سپرد به صداها.

به هر قدمی که از کوچه می‌گذشت.

دلش می‌لرزید با هر در زدن.

و هر بار که کسی جز او می‌آمد لبخند در صورتش می‌خشکید.اما فرزندش نبود 

لباس‌هایش هنوز تا شده در گوشه‌ی صندوق بود.

پیراهنی که بوی جوانی می‌داد.

کفش‌هایی که انگار هنوز راه رفتن بلد بودند.

مادر گاهی آن‌ها را بیرون می‌آورد عطرش را استشمام میکرد  می‌گفت

برمی‌گردد… پسر من راه خانه را بلد است.

اما شب‌ها…

شب‌ها هیچ دروغی دوام نمی‌آورد.

گریه‌های خاموش آرام آرام جانش را خوردند.

سرفه‌هایی که از دل می‌آمدند.

دردی که روی سینه می‌نشست.

دست‌هایی که می‌لرزیدند.

کسی نگفت: این بیماری اسمش دلتنگی‌ست…

 اسمش بی‌خبری‌ست… 

اسمش انتظارِ بی‌پایان است.

یک روز، مادر دیگر نتوانست از جا بلند شود.

چشم‌هایش خیره ماند به در.

لب‌های خشکیده‌اش تکان خوردند.

آخرین جمله‌اش هم باز برای او بود

اگر آمد… 

بگویید مادرش هنوز منتظر است...

و هیچ‌کس نگفت که او دیگر هرگز نخواهد آمد.

بعضی آدم‌ها با مرگ نمی‌میرند…

با ندانستن می‌میرند.

با انتظاری که پایان ندارد.

با فریادی که زیر بتو خفه می‌شود.

نویسنده: دریا نشاط

جستجو
ویدیوهای محبوب

25.Oct.2025

26.Oct.2025

26. Oct. 2025


نظرات کاربران

ارسال نظر