نوشته شده توسط admin در تاریخ 20 قوس 1404
اشتراک گذاری:
فیسبوک |
توییتر |
واتساپ |
لینکدین
بازدیدها: 72
نویسنده: میراجان امیری
بخش پنجم
قامت بلند داریوش در سرِ کوچه نمایانشد و هدایت او را به اشاره زودتر به سمتِ خود فراخواند و او هم با گامهای بلند و تندتر سمتِ دوکان را گرفت. همین که رسید بعد از احوالپرسی از زبیده پرسید:
هدایت: شب نامه نوشتم و امروز تصمیم دارم برایش بدهم. تو چی نظر داری؟ امروز را مناسب میبینی؟ زود نیست مگر؟
داریوش: کارِ نیک است. باید زودتر از امروز او را آگاه میساختی، اما باز هم حتمن خیری نهفته بود.
در کجا تصمیم داری نامه را برایش بدهی؟
هدایت: در همان کوچهٔ لبدریا، همان کوچهای که بهنام کوچهٔ آهنی مشهور است. چون آنجا نسبت به دیگر جاها خلوتتر است و رفتوآمد مردم کمتر.
داریوش: فکرِ خوبیست رفیق، توکل بهخدا.
هدایت بیقرارِ آمدنِ زبیده بود و هیچ و جای زمین او را آرام نمیداد و در زیر قطرههای باران، کوچه را بارها و بارها آخر میکرد؛ اما از آمدنِ زبیده خبری نبود. ساعت ۱:۰۳ پس از چاشت شد، که معمولن همینوقت، زمان آمدن زبیده از بیمارستان بود؛ اما نیامد.
بیقراری سراپای هدایت را محکم بستهبود و هیچ چیزی؛ جز آمدنِ زبیده او را خرسند و آرام نمیساخت. نیمساعت دیگر هم انتظار کشید؛ اما باز هم خبری از آمدن نبود. پریشان و آشفته، راهِ خانه را گرفت و رفت سمتِ اتاق خود و دلگیر از همهچیز، دراز کشید و به سقف خیره شد.
به روزهای گذشته، به رفتوآمدهای زبیده فکر میکرد و آنروزها را در ذهن خود ترسیم مینمود و گاهگاهی بهآن خاطرات زهرخندی میزد. آهستهآهسته خواب سراغش را گرفت. ساعتی گذشت؛ طنین صدای مادر او را از خواب بیدار کرد. به ساعت نگاهکرد، دید نمازِ چاشت از وقت گذشته است.
با نارامی و بیقراری دوباره از خانه بیرون رفت. همینکه از کوچه سمتِ پارک گذشت، صدای پسران پرشور و شوق را شنید که مصروف بازی والیبال بودند. رفت سمتِ میدان تا لحظهای مگر از این ناقراریها کاسته شود.
در حال تماشای بازی بود که گوشیاش به صدا آمد. به صفحهٔ موبایل دید که نامِ داریوش را نشان میدهد. وارخطا دست به دکمهٔ پاسخ برد.
بلی داکتر، آمد. نزدیک استم، مسابقهٔ والیبال را در پارک میبینم.
داریوش صدایش بلند شد: اوقدَر عجله نکن و خود را درگیر و پریشان نساز، که خداینخواسته دیوانه نشوی. خبری نیست از داکتر «زبیده». چه بدانیم؟ شاید کاری داشته باشد در این چند روزی که دیده نمیشود. اما خدا مهربان است. گلبیدر، خود را جمعوجور کن. در اول اینقدر از پا افتاده استی، آخر نمیتوانی گفته باشم.
هدایت:
خوب، من هم در حالِ کمکردنِ این بیقراریها هستم؛ اما این افکار من را رها کردنی نیست. هر طرف که میروم مثل سایه مرا تعقیب میکنند. تو بگو حالا کجا استی بیایم پیشت؟ خیلی دلتنگ شدیم، میخواهم با تو صحبت کنم.
داریوش:
من مقابل دوکانِ ماما صادق، جای همیشهگی ما هستم. بیا، ماما صادق هم از تو پرسان دارد. میگوید: «کجاست عاشقِ بیقرار ما؟»
هدایت زهرخندی زد و رفت سمتِ رفیقهای دیرینهٔ خود…
ترامپ: ۴۸ ساعت آینده برای خاورمیانه سرنوشتساز است!
وزیر دارایی اسرائیل به عربستان: کشور فلسطین نمیخواهیم، شترسواریتان را ادامه دهید!
پوتین: لغو دیدار با ترامپ موقت است، روسیه آماده گفتوگو است
وزیر دارایی اسرائیل به عربستان: کشور فلسطین نمیخواهیم، شترسواریتان را ادامه دهید!
فرانسه سومین حکم بازداشت بینالمللی علیه بشار اسد صادر کر
فرانسه سومین حکم بازداشت بینالمللی علیه بشار اسد صادر کرد
درگیری شبانه در قندهار؛ گزارشها از تلفات طالبان حکایت دارد
احمد ولی هوتک در مسابقه MMA در بلاروس به پیروزی رسید
ترامپ: ۴۸ ساعت آینده برای خاورمیانه سرنوشتساز است!
وزیر دارایی اسرائیل به عربستان: کشور فلسطین نمیخواهیم، شترسواریتان را ادامه دهید!
پوتین: لغو دیدار با ترامپ موقت است، روسیه آماده گفتوگو است
وزیر دارایی اسرائیل به عربستان: کشور فلسطین نمیخواهیم، شترسواریتان را ادامه دهید!
فرانسه سومین حکم بازداشت بینالمللی علیه بشار اسد صادر کر
فرانسه سومین حکم بازداشت بینالمللی علیه بشار اسد صادر کرد
درگیری شبانه در قندهار؛ گزارشها از تلفات طالبان حکایت دارد
احمد ولی هوتک در مسابقه MMA در بلاروس به پیروزی رسید
25.Oct.2025
26.Oct.2025
26. Oct. 2025