نوشته شده توسط admin در تاریخ 20 قوس 1404
اشتراک گذاری:
فیسبوک |
توییتر |
واتساپ |
لینکدین
بازدیدها: 60
نویسنده: شهناز بخشی
به چشمانم نگاه کرد و گفت: من ترا جایی دیدهام
من میدانستم که اگر مرا ببیند، میشناسد؛ حتی سالهای بعد... چون آدم هر چقدر سنش بالا برود، باز هم هیچ تغییری در چشمهایش نمیآید.
چشمانم را ازش گرفتم و با لحن سرد گفتم:
_نخیر من که شما را جایی ندیدهام.
میانِ دروغ خود گیر کرده بودم؛ و دستانم مانندِ آتش گُر گرفته بود.
همان ساعت دلم میخواست زمین دهان باز کند، و مرا زودِ زود بِبلعد؛ چون تحمل دیدنش را نداشتم.
عزمم را جزم کردم و مسیر که باید میرفتم؛ را در پیش گرفتم، و آهسته آهسته حرکت کردم.
حس کردم که هنوز در جا خُشکش زده، و در فکر فرو رفته است. گمانم هنوز بالای مغزِ خود فشار وارد میکند تا مرا بازیابی کند.
ناگهان فریادی کشید که تنها به گوشِ من و کسانی که دور و بر ما بودند، میرسید._البته آن وقتِ روز عابری در کوچهها پیدا نمیشد._
+دخترکِ نویسنده.!
هزار فیصد مطمئن هستم که خودتی...
با این حرفش در جا خشکم زد و دست و پاهایم شروع کرد به لرزیدن؛ نه از ترس بلکه از صدایش که قلبم را به وجّد آورده بود. صدایش مانندِ چای بعد از خستهگی بود؛ صدایش مورفین بود، مورفین... در دلم جشن و پایکوبی بر پا بود بابت اینکه هنوز مرا _دختر رها شده را_ یادش است.
صورتم را برگرداندم و نگاهش کردم؛ که لبخندی پهنی بر لبهایش نشسته و چشمانش جلا دار شده بود.
دلم میخواست که از او متنفر باشم، و دوستش نداشته باشم.
یادِ روزی اُفتادم که مرا ول کرد و رفت؛ از آن روز به بعد با خود عهد بسته بودم که اگر روزی، بازگشت و یا جایی مسیر ما با هم یکجا شد، دیگر حتی به چشمانش هم نگاه نکنم. اما امروز زدم زیر وعده و تا جایی که فرصت داشتم، به چشمانش خیره ماندم و هنگ کردم.
«دلم میخواست فریاد بزنم و بگویم بیا مرا در آغوش بگیر... بیا که به اندازهی سالهای که نبودی، دلتنگ هستم؛ اما مغزم فریاد میکرد که بارِ دیگر گولِ این شیرین زبانیهایش را نخورم.»
هنوز لبخندی به زیبایی شهرش _کابل_ به لب داشت؛ و از چشمانش عشق موج میزد.
بعد از ثانیهای لبخندش را جمع کرد و گفت:
+نمیخواهی حرفی بگویی، نویسنده کوچک؟
یا هم دیگر مرا لایق حرف زدن با خودت نمیدانی؟
نگاهش مأیوسانه شد؛ از آن نگاهایی که دل آدم برایش میلرزید. و وقتی که گفت: «نویسنده کوچک» قلبم بیشتر به تپش افتاد. هر چه خاطراتی که از او بود؛ و در گذشته جا گذاشته بودم، را به خاطرم آورد. با خود گفتم که بله او نامههایم را خوانده است.
زبانم بند آمده بود و نمیتوانست کلمهی بیرون کند. دلم میخواست فقط حرف بزند و من گوش بدهم. شبیه آدمِ قحطی زدهی شده بودم که هر چی آب میخورد، تشنهگی اش از بین نمیرفت.
تمام جرأتم را یکجا کرده میخواستم بعد از سالهای سال برایش بگویم که دلتنگش هستم؛ اما وقتی میخواستم کلمهی از دهانم خارج کنم، که با صدای اذان از خواب بیدار شدم و در جا نشستم. برای اولین بار بود که از خدا آزرده شده بودم و تمنا میکردم کاش بیدارم نمیکرد و میتوانستم بگویم دلم برایش تنگِ تنگ است.
ترامپ: ۴۸ ساعت آینده برای خاورمیانه سرنوشتساز است!
وزیر دارایی اسرائیل به عربستان: کشور فلسطین نمیخواهیم، شترسواریتان را ادامه دهید!
پوتین: لغو دیدار با ترامپ موقت است، روسیه آماده گفتوگو است
وزیر دارایی اسرائیل به عربستان: کشور فلسطین نمیخواهیم، شترسواریتان را ادامه دهید!
فرانسه سومین حکم بازداشت بینالمللی علیه بشار اسد صادر کر
فرانسه سومین حکم بازداشت بینالمللی علیه بشار اسد صادر کرد
درگیری شبانه در قندهار؛ گزارشها از تلفات طالبان حکایت دارد
احمد ولی هوتک در مسابقه MMA در بلاروس به پیروزی رسید
ترامپ: ۴۸ ساعت آینده برای خاورمیانه سرنوشتساز است!
وزیر دارایی اسرائیل به عربستان: کشور فلسطین نمیخواهیم، شترسواریتان را ادامه دهید!
پوتین: لغو دیدار با ترامپ موقت است، روسیه آماده گفتوگو است
وزیر دارایی اسرائیل به عربستان: کشور فلسطین نمیخواهیم، شترسواریتان را ادامه دهید!
فرانسه سومین حکم بازداشت بینالمللی علیه بشار اسد صادر کر
فرانسه سومین حکم بازداشت بینالمللی علیه بشار اسد صادر کرد
درگیری شبانه در قندهار؛ گزارشها از تلفات طالبان حکایت دارد
احمد ولی هوتک در مسابقه MMA در بلاروس به پیروزی رسید
25.Oct.2025
26.Oct.2025
26. Oct. 2025